من حسینم

من حسینم که جهان واله و حیران من است

ابر و باد و مه و خورشید به فرمان من است

جد من احمد مختار قریشی نسب است

پدرم حیدر کرار امیر عرب است

مادرم فاطمه خود خلقتتان را سبب است

از ازل عشق خدا در رگ و در خون من است

آدم ار حضرت آدم شده مدیون من است

من حسینم همه مصباح هداتم خوانند

انبیاء ناجی و کشتی نجاتم خوانند

اولیاء شافع یوم عرصاتم خوانند

شیعه مجنون من وعاشق و شیدای من است

حکم آزادی او بسته به امضای من است

من حسینم مدنی اصلم ومکی گهرم

درجاتم متعالیست علی را پسرم

جن و انس و ملک و حور مرا می خوانند

عرشیان عشق مرا رمز بقا می دانند

لحظه ای راکه دمد صور علم دست من است

دادگاهی که به پا هست قلم دست من است

حکم آزادی و تبعید امم دست من است

هرکه شد اهل تولا به علی می بخشم

هرکه بگریست به زهرا به علی می بخشم

اولین مدرسه عشق که تأسیس شده

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

خاک آدم ز می ساغر ما خیس شده

گل آدم چو سرشتند به گاه ازلی

اولین کلمه که آموخت علی بود علی

هرکه بگرفته جنون در اثر عشق من است

یوسف انگشت نما در گذر عشق من است

کربلا نقطه عطف سفر عشق من است

قلب من مرکز پاکیزه ترین احساس است

چه غم ازحادثه چون همسفرم عباس است

من حسینم هدفم حق و مرامم عالیست

قدرت دشمن من ظاهری وپوشالیست

طبل بیداد گران اموی توخالیست

من خودم یک تنه کار دو قشون خواهم کرد

کربلا را به خدا دجله خون خواهم کرد

من حسینم ضربان دل من یا زهراست

نقش دیوار ودر منزل من یا زهراست

باعث حل شدن مشکل من یا زهراست

نام زهرا نه فقط ذکر لب حیدر بود

فاطمه رشته تسبیح به پیغمبر بود

 


 

یا حسین

بازاین دل این دل توفانی ام

می برد تابی سر و سامانی ام

انتظاری تازه داردچشم من

می شکوفد خوشه های خشم من

چشم من چندیست قحطی خورده است

درعزای اشکهای مُرده است

خسته ام من خسته ام درمانده ام

ازگروه عاشقان جا مانده ا م

درعزای آل ماتم سوختم

آه ای اندوه مبهم سوختم

سوختم ای دل خدا را چاره ای

ای جنون پایی ندارم باره ای

سوختم آتش گرفتم وای من

می تراود کربلا از نای من

می شکوفد خون دل با یاد او

من خرابم ازجنون آباد او

ساقی امشب باده ام افزون بده

باده ای با ساغرمجنون بده

ساقی امشب بی قرارم آتشم

دردهای بی پناهی می کشم

آتشم من آتشی افروخته

سینه ای دارم عزا اندوخته

سینه ام جای عزای عالم است

« سینه مالامال درد» وماتم است

آه ای من ای منِ گم گشته ام

ای من غرق توهم گشته ام

سالها درانتظارت سوختم

زاشتیاقت شعله ها اندوختم

درد ما درد جدایی ازخداست

دردِ ما بیگانگی با کربلاست

کربلا چندی غریب افتاده است

کربلا یک اتفاق ساده است ؟!

العطش ای ابررحمانی ببار

سوختم درشعله های انتظار

راهی دشت رهایی گشته ام

باز امشب کربلایی گشته ام

کربلا در سینه ی دلخسته هاست

کربلا از باقی مردم جداست

کربلا در جانماز جبهه بود

کربلا با سوز و ساز جبهه بود

شعله می زد نینوا ازنایشان

کربلا درکوله پشتی هایشان

بازمی شد یا مفاتیح الجنان

چشمشان تا بیکران آسمان

دشت بود و التهابی آتشین

جانمازی پاره درمیدان مین

عالمی مبهوت ماند ازکارشان

وزصدای سرخ آتشبارشان

زینب اما بس غریب افتاده است

خطبه هایش بی نصیب افتاده است

خطبه یعنی اعتراضی آتشین

خطبه یعنی درد زین العابدین

خطبه یعنی همچو زینب استوار

با تبسم ایستادن پای دار

خطبه تجدیدحسینی دیگر است

امتثالی ازعلی ّ اکبراست

خطبه زخم خونی احساس بود

خشم آتش پرورعباس بود

خطبه یعنی تشنگی آموختن

درکنارآب لب رادوختن

خطبه یعنی ذوالجناح بی سوار

برگریزان خزان درنوبهار

گریه ی مشک است برصحرای خشک

بوسه ی فیروزه برلبهای خشک

شعله ای درکوچه باغ ارغوان

آتشی برنای سرباز جوان

خطبه یعنی خیمه های شعله ور

عقده ها ازمردمان بی خبر

رقص شلاق است برجانهای پاک

پیکرعشق است بردیبای خاک

خطبه یعنی با خدا ساغرزدن

درجنون پیمانه ی آخر زدن

قصه ای ازغربتی دیرینه است

داستان زخم های سینه است

خطبه داغی از بتول اطهر است

داستان سینه و میخ در است

حنجر خشکی که دور از ندبه است

خنجری بر نای سرخ خطبه است

آنکه مست از باده ی تلخ شب است

آشنا کی با صدای زینب است

بهروز سپید نامه

شیعه

بشنو از ني چون حكايت مي كند شيعه را در خون روايت مي كند
شيعه يعني سابقون السابقون شيعه يعني يك تپش عِصيان و خون
كربلا بر شيعه نامكشوف نيست حكمتش جز امر بالمعروف نيست
گفت مولا كلُ ارضٍ كربلا شيعه يعني غربت و رنج و بلا
شيعه بايد آب ها را گِل كند خط سوم را به خون كامل كند
خط سوم خط سرخ اولياست كربلا بارزترين منظور ماست
شیعیان فرهنگ عاشورا چه شد پرچم خون رنگ عاشورا چه شد
شیعه یعنی امتزاج نار و نور شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی دِعبِل چشم انتظار می کِشد بر دوش خود چل سال دار
شيعه يعني عشق بازي با خدا يك نيستان تك نوازي با خدا
شيعه يعني نشئه ی جام بلا شيعگي يعني قيام كربلا
كربلا گفتم كران را گوش نيست ورنه از غم بلبلي خاموش نيست
بلبلان چهچه ز ماتم مي زنند روز و شب از كربلا دم مي زنند
هر نظر بر غنچه اي تر مي كنند يادي از غوغاي اصغر مي كنند
گفت بابا بي برادر مانده اي بي كس و بي يار و ياور مانده اي
گر تو تنهايي بگو من كيستم اصغرم اما نه اصغر نيستم
خيز و اسماعيل را آماده كن سجده ي شكري بر اين سجاده كن
اي پدر حرف مرا در گوش گير خيز و اين قنداقه در آغوش گير
خيز و با تعجيل ميدانم ببـَر بر سر قبــر شهيدانــم ببـَر
تشنه ام اما نه بر آب فرات آب مي خواهم ولي آب حيات
آب در دست كمان دشمن است تير آن نامرد احياي من است
آتش اقيانوس را آواز داد آخرين ققنوس را پرواز داد
بر زبانش شعله ي آه و عطش شد ز تيغ كين گلويش آب كش
خون اصغر آسمان را سير كرد خواب زينب را چه خوش تعبير كرد
كربلا مي مُرد اگر زينب نبود شيعه مي پژمرد اگر زينب نبود
اي پرستار پرستوهاي من مرهم زخم تكاپوهاي من
اي زبان صدق و تصديق و صفا اولين بيمار چشمت مصطفي
عصمت زهرا عزيز مرتضي در تو جاري رستخيز مرتضي
عصر عاشورا علم در دست توست كرسي و لوح و قلم در دست توست
ظهر عاشورا كه زير خنجرم دست بگشا سايه افكن بر سرم
غنچه ها را گرچه پرپر كرده ام كوله بارت را سبك تر كرده ام
شيعه يعني هفت وادي اضطراب شيعه يعني تشنگي در شط آب
آب گفتم تشنگي بيداد كرد كودكم بي تاب شد فرياد كرد
كيست اين ساقي كه بي دست آمده از سبوي تيغ سرمست آمده
كيست اين ساقي كه بر خون پا نهاد تيرها را ديد و پيشاني گشاد
كيست اين ساقي كه بر خود پا گذاشت آب را در حسرت لب ها گذاشت