خیمه های غمزده دست غم بر سر زنید / کشته شد عباس من(2)

چون من محنت زده قتل او باور کنید / کشته شد عباس من(2)

از غم ساقی همه رخت غم بر تن کنید ناله وشیون همه بر امیر من کنید
لعن ونفرین ای حرم لشکر دشمن کنید جمله از خون جگر دیده ها را تر کنید
کشته شد عباس من (2)
پیکر بی دست او روی خاک افتاده بود / در کنار علقمه تشنه لب جان داده بود
سر به روی دامن مادرم بنهاده بود / محتضر گردیدنم در برش باور کنید
کشته شد عباس من (2)

برسرش خیل ملک ناله وشیون کند / همدمی در شیون وناله اش با من کند
هلهله وشادی از قتل او دشمن کند / یاد خشکیده لب ثانی حیدر کنید
کشته شد عباس من (2)

کس نمی آید دگر در وفا مانند او / قبله جان حسین هست این روی نکو
ای صبا بر عالم از طلعت رویش بگو / شیونی جانسوز در قتل این افسر کنید
کشته شد عباس من (2)
او به پیمان با خدا صادقانه ایستاد / تا که دین ماند بجا جان خود برکف نهاد
تشنه لب شمشیرزد تا دگر از پا فتاد / در عزای میر من دیده ها را ترکنید
کشته شد عباس من (2)
سوگوار از قتل او آسمانها وزمین / هست داغش تا ابد در قلوب مومنین
کرد سودا جان خود بهر طفلانی حزین / جای او احسان همه بر علی اصغر کنید
کشته شد عباس من (2)

*****

ای کشته بی سر شده آیا تو حسینی (2)

ای لاله پرپر شده آیا تو حسینی (2)

افتاده عریان بر زمینی / مقتول تیغ ظالمینی / جان امیرالمومنینی
بین خواهرت مضطر شده آیا تو حسینی (2)

از پیکرت خون گشته جاری / در پیکر خود سر نداری / انگشت وانگشتر نداری
در خیمه گه محشر شده آیا تو حسینی (2)

آتش به گلزارت فتاده / بر خاک سردارت فتاده / خونین سپهدارت فتاده
بی دست آن افسر شده آیا تو حسینی (2)

ای دلبر برنی نشسته / پیشانی پاکت شکسته / اعضای تو ازهم گسسته
ای غرق خون پیکر شده آیا تو حسینی (2)


از نی نگاهم می کنی تو / غرقاب آهم می کنی تو / ازغم تباهم می کنی تو
خاک غمم بر سر شده آیا تو حسینی (2)

تا کی در این مقتل نشینم / گل بوسه از نعش توچینم / ای تشنه کام نازنینم
قلبم پرازآذر شده آیا تو حسینی (2)

جسمت به زیرآفتاب است / در ناله بر نعشت رباب است / درماتمت دلها کباب است
گلهای تو پرپر شده آیا تو حسینی (2)

یارب مرا صبری عطا کن / جانم ازاین محنت رها کن / یاری مرا دراین بلا کن
ببریده ات حنجر شده آیا تو حسینی (2)



سلام زینب به تن عریانت سلام من به پیکر بی جانت
سلام من به این تن غرقه به خون درود من به نعش پاک لاله گون
ثنای من به سرو گردیده نگون سلام زینب به لب عطشانت
سلام من به این سر رفته به نی درود من به ناله های پی به پی
سلام من به ساقی نخورده می سلام من بر بدن عریانت
سلام من به کهنه پیراهن تو درود من به زخم های تن تو
سلام من به سوخته گلشن تو سلام من به سینه سوزانت
سلام من به پیکر لهیده ات درود من به قلب داغدیده ات
سلام من به قامت خمیده ات سلام من به اشک بردامانت
سلام من به اکبری که کشته شد درود من به اصغری که کشته شد
سلام بردلاوری که کشته شد سلام من به افسرعطشانت
سلام بر دو دست از بدن جدا درود من به ساقی کرببلا
سلام من به حامی دین خدا سلام من به ناله طفلانت
سلام من به آن که بر آب رسید ولی درون آب تصویر تو دید
نخورد آب وتشنه لب گشت شهید سلام بر دلاور میدانت
سلام من به گلستان تشنه ات درود من به جسم وجان تشنه ات
سلام من به کودکان تشنه ات سلام من به دیده گریانت
سلام من به شیرخواره اصغرت درود من به غنچه های پرپرت
سلام من به قاسم دلاورت سلام من به نعش در میدانت
سلام من به خیمه های غرق غم به دستهای بسته دربند ستم
درود برسکینه غرق الم سلام من به دختر نالانت


ای کودکان تشنه لب عباس علمدار من است (2)
خیمه گه غرق تعب عباس علمدار من است (2)
اومی رود میدان که بهر تشنگان آب آورد با مشک پرآب از فرات اندوه ازدلها برد
باران تیر ونیزه را عباس با جان می خرد میروسپهدار من است عباس علمدار من است (2)
درخیمه بنشینید و بهراو دعا یکسر کنید کم شیون وفریاد برگرد علی اصغر کنید
امن یجیبی خوانده وتقدیم آن مضطر کنید لب تشنه سردار من است عباس علمدار من است (2)
او آب می آرد حرم سیراب سازد کامتان ساقی زخّم باده اش پرمی نماید جامتان
غم می برد ازسینه ها خوش می شود ایامتان درهرمحن یارمن است عباس علمدار من است (2)
اندر وفاداری نباشد کس به دوران مثل او هم در شجاعت کس نمی باشد به میدان مثل او
تشنه وتنها کی کند رزمی نمایان مثل او میرفداکار من است عباس غلمدار من است (2)

انوار روی ماه او خورشید را شرمنده کرد بر ماه افتادش نظر مهتاب را تابنده کرد
با جان نثاری بهر دین اسلام را پاینده کرد دلبر ودلدارمن است عباس علمدار من است (2)
یارب سپهدارحسین تنهاست یاری اش نما ده نصرت عباس من اندر مصاف اشقیا
تنهاست اما می کند مردانه او بر پا لوا الحق وفادارمن است عباس علمدار من است (2)
لرزان سپاه کوفیان از ضربت شمشیراو گرگان کوفه یک به یک هستند درزنجیراو
بر گوش عالم می رسد از کربلا تکبیراو عباس علمدار من است عباس علمدار من است


مقتل عبادتگاه زینب نیزه، زیارتگاه زینب می برندم، کوفیان ازکربلایت ای برادر
مظلوم بی گناه زینب برآسمان بین آه زینب می برندم کوفیان از کربلایت ای برادر

جانان من افتاده برخاک باپیکری خونین و پرچاک در مقتلش بنشستم غمناک
سوزد فضا ازآه زینب می برندم کوفیان از کربلایت ای برادر

جانان زینب سرندارد انگشت وانگشتر ندارد جزمن کسی یاورندارد
مظلوم بی گناه زینب می برندم کوفیان از کربلایت ای برادر

افتاده است برخاک میدان جان داده است در راه جانان پامال شد از سم اسبان
برآسمان شد آه زینب می برندم کوفیان از کربلایت ای برادر
بر سینه اش خنجر نشسته پیشانی پاکش شکسته اعضای او ازهم گسسته
خفته به خاک است شاه زینب می برندم کوفیان از کربلایت ای برادر


تا در بر او شمر دیدم شیون کنان سویش دویدم دل از حیات اوبریدم
شد بی فروغ نگاه زینب می برندم کوفیان از کربلایت ای برادر

تا که سرش از تن جدا شد لرزان زمین کربلا شد در ماتمش اهل سما شد
مقتل عبادتگاه زینب می برندم کوفیان از کربلایت ای برادر

برنعش این در خون تپیده بارم گلاب خون از دیده چون من کسی محنت ندیده
در خون نشسته ماه زینب می برندم کوفیان از کربلایت ای برادر

اشکم زیارتنامه خواند چشمم براو خون می فشاند حالم کسی جز حق نداند
نی شد زیارتگاه زینب می برندم کوفیان از کربلایت ای برادر

کی باورم هست آنچه دیدم شد واژگون سرو امیدم من زینبم بنت الشهیدم
اهل حرم سپاه زینب می برندم کوفیان از کربلایت ای برادر


ای نهال باورمن ای جوان مضطرمن از برم دامن مکش ای
تشنه کام ای اکبر من نوگل پیغمبر من کم نگر چشم ترمن
از برم دامن مکش ای تشنه کام ای اکبر من
ای غم توقا تل من هجرتوشد حاصل من می زند آتش دل من
بین چه آمد بر سر من تشنه کام ای اکبر من

خیمه گه را تکیه گاهی خوب رویی، رشک ماهی بر پدر بنما نگاهی
ای که رفتی از بر من تشنه کام ای اکبر من
می روی میدان عزیزم تشنه و نالان عزیزم بر منی گریان عزیزم
ای جوان دلبر من تشنه کام ای اکبر من

ای خدا جانان من رفت از تن من جان من رفت اکبرعطشان من رفت
نور چشمان تر من تشنه کام ای اکبر من
شد تک وتنها به میدان خسته جان ودل پریشان اشک من ریزد به دامان
بر جوان مضطر من تشنه کام ای اکبر من

خیمه ها راغرق غم کرد جان من پر از الم کرد بوسه دستم دم به دم کرد
اکبر مه منظرمن تشنه کام ای اکبر من
رفت وازچشمم نهان شد گم میان کوفیان شد احتضارمن عیان شد
در فراق اکبرمن تشنه کام ای اکبر من

رفت ومن کردم نظاره رفتن آن ماه پاره کاش باز آید دوباره
آن چو جان در پیکرمن تشنه کام ای اکبر من
تا به من آمد صدایش غرق خون دیدم لقایش اوفتادم من به پایش
شد وداع آخرمن تشنه کام ای اکبر من

در برش خود را رساندم بر سر او نوحه خواندم اشک خون بر او فشاندم
کشته دیدم اکبر من تشنه کام ای اکبر من
جسم بی جانش بدیدم ناله ها از دل کشیدم هم شکستم ،هم خمیدم
ای یل نام آور من تشنه کام ای اکبر من

برکف میدان فتاده دیده اش برهم نهاده کام عطشان جان بداده
آن نهال باور من تشنه کام ای اکبر من



تیر از کمان رها شد با حلقت آشنا شد با تیر حرمله، آه سر از تنت جدا شد

قربان روی ماهت آخر چه بُد گناهت منگرچنین به بابا می میرم از نگاهت

پرپر زدی به دستم دیدم، تنت، شکستم حیران شدم عزیزم گریان به تو نشستم

طفل نخورده آبم دل از عطش کبابم بینم چوحنجرت را ازغم به پیچ وتابم

از جور کین هلاکی مدفون به زیر خاکی در خاک تیره اصغر یک دُر تابناکی

مظلوم شیر خوارم جان کرده ای نثارم از خون حنجر تو گل گون شده عذارم

ای طفل شیر خواره مقتول ماه پاره ای کا ش خنده ات را بیند پدر دوباره

ای گل نوشکفته ای ازعطش نخفته بابا مصیبتت را جز با خدا نگفته

تاب غمت ندارم خون گشته قلب زارم بابا ببین چگونه آمد گره به کارم

تا تیرکین روان شد نا گه تو را نشان شد خون گلویت اصغر تقدیم آسمان شد
داغت به دل نشسته درخود مرا شکسته جان می کَنم چوبینم این دیدگان بسته
با مادرت چه گویم با خواهرت چه گویم با عمه غمین و دیده ترت چه گویم

ای شیرخواره اصغر ای ماه پاره اصغر بسته به روی من شد هر راه چاره اصغر



برق شمشیر ببین ای عمه بارش تیر ببین ای عمه
نیزه در نیزه ببین از پی هم موج تیر است ونیزه درهم
گرد یک نعش به خاک افتاده موج در موج عدو استاده
با من غمزده زار وحزین عمه این صحنه جانسوز ببین
تیغ بر خسرو دین می آید یا که باران به زمین می آید؟
با تنی خسته چه رسم جنگ است کاین همه دامن پر از سنگ است
تا که دیدند شه دین تنها حلقه زد خصم به گرد مولا
هلهله ها همگی سر دادند تیرها را به کمان بنهادند
یک نفر را یک لشکردیدند کاین همه تیر براو باریدند ؟
تیرها بر بدنش بنشستند راه یکدیگر برهم بستند
سوی او بارد ازهرسوسنگ لحظه لحظه است فرو براو سنگ
عمه بنگراثر از بابا نیست بس که تیغ است تنش پیدا نیست
شمر دون پای به گودال نهاد ازدم تیغ جفا آبش داد
سرببریده به دامن بگذاشت داغ عالم به دل من بگذاشت
عمه جان ارض وسما می لرزد نکند عرش خدا می لرزد؟
چشم خورشید بر او خون بارد هیچ کس نیست تنش بردارد؟
تنش ازجامه ی کهنه عاری است شطی از خون به کنارش جاری است
سر ببریده روی نیزه نشست می شود نیزه ببین دست به دست
زائرا قصه دگرکن کوتا ه بسته ره را به نفس، لشکرآه


به راه کوفه ای جانان زینب ببین پر زاشک غم دامان زینب
تمام جان من پرشد زشیون شررافتاده درجان و دل من
دوچشمم اشک غم ریزد به دامن الا ای کعبه جانان زینب

فدای خسته جان تشنه تو فدای گلستان تشنه تو
سپاهم کودکان تشنه تو الا ای معنی ایمان زینب
الهی بشکند دست عدویت فرو کرده است نیزه درگلویت
به نی آشفته گردیده است مویت زنی بین دیده گریان زینب
ببین بین عدو اینک غریبم شنو از روی نی امن یجیبم
برادرجان غمت گشته نصیبم فروغی ده تو به چشمان زینب
اگر آتش به گلزار توافتاد اگر آتش به گلزار توافتاد
دل زینب گرفتار تو افتاد به هر دردم تویی درمان زینب

زبان حیدری در کام دارم بنای نهضتی در شام دارم
منم شیری که زینب نام دارم بود وفتح وظفر از آن زینب

زبانم تیغ گردد کوفیان را کنم رسوا تمام ظالمان را
کنم بیدارمن پیر وجوان را نگاهت نوردرچشمان زینب

سپاه کوفه را درمانده سازم به هرجا پرچمت رابر فرازم
قیام ات را سفیری سر فرازم فدای توبرادر جان زینب

ببین معجر به سر گشته لباسم به درگاه خدا باشد سپاسم
من ازانبوه دشمن کی هراسم جهان بی توبود زندان زینب
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
به کوفه خصم را رسواکنم من به هر جا کید او افشا کنم من
به عالم خون تواحیا کنم من ببین پر زاشک غم دامان زینب
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------


***********************************


اشعار سروده شده غلامعلی رجائی(زائر) – محرم 89

یاعباس(ع)

خدایا گرچه من غرقاب دردم برای تشنگان کاری نکردم
صغیران را همه بی تاب دیدم صدای العطش هرجا شنیدم
دگر از بودن خود شرم دارم که آبی بهر این طفلان ندارم
مرا لب تشنگان دامن گرفتند توان و تاب را از من گرفتند
ز یک سو تشنه لب گلزار زهراست به یک سو آب هم محصوراعداست
یتیمان را ز غم لبها به جان است تمام دشت پر از کوفیان است
به روی خیمه راه آب بستند دل اطفال پیغمبر شکستند
به چشمان همه اشکی نمایان ز اشک تشنگان پرگشته دامان
همه گریان به فکر آب بودند به گرد اصغر بی تاب بودند
یکی بی تاب تر از دیگران بود زمین افتاده بود و نیمه جان بود
صغیران را به آبی وعده دادم شتابان خویش تا علقم رساندم
لبانم خشک بود و کام من خشک خم من خشک بود و جام من خشک
سواران راه را بر من ببستند به هرجا در کمین من نشستند
زگرد خویش آنان را چو راندم شتابان خویش تا علقم رساندم
چو یادی ز آن همه بی تاب کردم به یک دم مشک خود پر آب کردم
حرم شد کعبه آمال عباس دلا خون گریه کن بر حال عباس
سواران، راه بر او سد نمودند همه بر قتل او آماده بودند
زهر سو، سوی او تیری رها شد به تیغی دستش از پیکر جدا شد
جلوتر رفت تا دست دگر داد وفا در وصف او تکبیرسر داد
نه ممکن بود آرد تا حرم آب صدا می آمد از طفلان بی تاب
به روی اسب حیران ایستاده عدو گردش سواره هم پیاده
به تیری مشک او را پاره کردند غلط گفتم ورا بی چاره کردند
چو ناگه از کمین گه دشمن آمد به فرق او عمودی ز آهن آمد
نگو زائر دگر چون سرنگون شد چه سان بی دست از مرکب نگون شد

مگو چون گشت جسمش تیرباران مگو از آن همه اشکش به دامان
مگو چون از سرش خون بود جاری مگو از ضرب صد شمشیر کاری
مگو از هر طرف تیری رها بود مگو آماج موج نیزه ها بود
مگو آن تیرها با او چه کردند مگو شمشیرها با او چه کردند
مگو از تیر بنشسته به دیده مگو از ساقی طعنه شنیده
مگو از ناله ادرک اخایش مگو زآن بی رمق صوت و صدایش
چو بی دست از فراز مرکب افتاد سرش زهرا روی دامان بنهاد
رها شد از عطش عباس حیدر ز دست مصطفی نوشید کوثر
نمی دانم چه سان آن آب نوشید که لبهای حسین را تشنه می دید
به هر جا نامی از میخانه باقی است به هرمیخانه ای عباس ساقی است
مراد و پیر می خواران اباالفضل پناه جمله خماران اباالفضل
دهد درس بقا را در فنا او به هر جا نامی از کرببلا او
زده از خم وحدت، می، پیاپی نباشد مستی عباس زین می
بود ساقی او سالار تنها حسین بن علی فرزند زهرا
حسین بن علی مقصود عباس مراد و تکیه گاه و بود عباس
همه هستی عباس از حسین است همه مستی عباس از حسین است
حسین است کعبه آمال عباس ملک در غبطه بر احوال عباس
کاروان تا به در شهر رسید لحظه ها تلخ تر از زهر رسید
کوفیان هلهله برپا کردند خون دل عترت زهرا کردند
دیده ها خیره به زنها شده بود زینب غمزده تنها شده بود
کوفه غرق شعف و غوغا بود خواهر غمزده ای تنها بود
گوئیا موسم مهمانی بود کوچه در کوچه چراغانی بود
آل عصمت همه تن ، درد وعزا کوفیان کرده بپا هلهله ها
دیده اهل حرم بارانی قلب هاشان همگی طوفانی
دست شان بسته به یکدیگر بود چشم شان خیره به نی وآن سر بود
گرد طفلان فغان سر داده کوفیان شاد همه استاده
سینه هاشان همه لبریز از غم دست هاشان همه در بند ستم
گریه هاشان همه پی در پی بود چشم شان خیره به روی نی بود
طبل شادی زده شد چون هر جا حرم از فرط غم افتاد ز پا
آن ملاقات رود کی از یاد دختر فاطمه و ابن زیاد؟
تا که در مجلس او پای نهاد در دل خویش فغانها سر داد
بین اطفال پریشان بنشست شیشه صبر وی از غصه شکست
تا و را دید چنین ابن زیاد گشت مقهور و در طعنه بگشاد
طعنه بر دختر زهرا می زد بیشتر زخم به دلها می زد
طعنه زینب چو زدشمن بشنید بر سرش ناله و فریاد کشید
کآنچه دیدم ز خدا زیبا بود لحظه در لحظه خدا با ما بود
زین جنایت تو کنون شاد مباش نمکی بیش بر این زخم مپاش
بر سرش داد زد ای خصم خدا که نمودی به حسین جور وجفا
به چه جرمی تو حسین را کشتی غرقه در خون تن او آغشتی
او بود میر جوانان بهشت اوبود سرور مردان بهشت
پاره جان رسول الله است چون علی،حسین، ثار الله است
در دل دخت علی، بزم عزاست مانده دلها همه در کرببلاست
غلامعلی زجائی ( زائر )


یاقاسم بن الحسن(ع)

در میخانه را ساقی گشوده در آن دم هوش از سرها ربوده
همه میخوارگان مستند، بی می خمارند از رخ ساقی پیاپی
زمانی صبر رندان گشت غارت که ساقی کرد برخم ها اشارت
خود ساقی است بیش از دیگران مست تعالی الله، تعالی الله، از آن مست
به دور می چو ساقی کرد اشاره ز خود بی خود شدی یک ماه پاره
ورا در آن میان مستی فزون بود رخش از فرط مستی لاله گون بود
زساقی خواست جامی مردافکن که آتش افکند در جان و در تن
بدو فرمود تو بی باده مستی تو مست می نی ای، ساقی پرستی
چو ساقی دید جانش غرقه درد نگاهش کرد و از خود بی خودش کرد
رهاشد زین نگه از غصه و غم سبو از چشم ساقی زد دمادم
چو زد از چشم ساقی می پیاپی چه حاجت بود او را بر خم و می
شراب بی خودی در جان او ریخت چنان پر گشت، در دامان او ریخت
شرار وصل حق در جان او زد بسی بوسه به رخسار جوان زد
جوان بر دست و پای ساقی افتاد گمانی رفت آن میخواره جان داد
بدو نوشاند از خمی نهانی می یی صاف از سبوی لن ترانی
برادرزاده را داد اذن میدان از آن رخصت برون شد از تنش جان
چو از ساقی گرفت آن می ز احسان ز میخانه برون شد دست افشان
چو ساقی داد او را می دوباره بزد بوسه به دستش ماه پاره
برادرزاده را میدان فرستاد برون از پیکرخود جان فرستاد
جوان در شطی از خون دست و پا زد فتاد از اسب وعمو را صدا زد
به بالینش حسین بنشست گریان سر خونین او بنهاد دامان
وفا بر عهد و پیمان کرد قاسم نثار عم خود جان کرد قاسم
در آغوش عمو دست از جهان شست ملک بر رزم قاسم آفرین گفت
حسین بر نعش قاسم روضه می خواند به رخسارش گلاب اشک افشاند
غلامعلی زجائی ( زائر )


یازینب(س)


غم مرگ تو را با که بگویم نشانت را دگر از کی بجویم
الا ای آفتاب حسن یزدان بود با نعش پاکت گفتگویم
بجای لب، بریده حنجرت را گهی با اشک بوسم، گه به بویم
ببین ، تشنه تمام جان زینب ز خمّ عشق خود پرکن سبویم
ببین از نیزه، کوفی، تازیانه زند گاهی به پشت و گه به رویم
به نعش بی سر تو جان سپردن بود والله تنها آرزویم
دگر چشمم نمی بیند به جز تو سپید از داغ تو گردیده مویم
میسر نیست تا خونین تنت را به اشک غرق خون دیده شویم
به نیزه می بری جانا دل از من که من مجنون این روی نکویم
چودیدم مادرم بالینت آمد بشد خاموش دیگر های و هویم
به حالش اشک از دیده فشاندم خمیده قد چو می آمد به سویم
خدایا بر زمین افتاده اینجا تمام هستی من، آبرویم
ندارم تاب بنشستن نه رفتن نخیزد ناله دیگر از گلویم
خدایا هستی ام از دست من رفت گلم، باغم، بهارم، آرزویم
غلامعلی زجائی ( زائر )


یاعباس(ع)
می زند از غم بی دستی عباس ،بر سینه و بر سرعزیز فاطمه
می کند با دل خون گریه به نعش بی دست برادر کنار علقمه


گفت پشتم بشکست از غم مرگت ای روح شجاعت شبیه مرتضا
ای پناه من و طفلان من ای لرزه ز تو فتاده به جان اشقیا

بعد تو دشمن دون جرئتش افزون گردیده زقتلت در این دشت بلا
خیره گردیده به رخسار برادر با دو دیده تر عزیز فاطمه


پیش روی او فتاده بر زمین بود با پیکر پر خون ، یل ام البنین
آنکه در کرببلا شجاعتش را ارث برده بود از امیرالمؤمنین

آنکه می فکند با تیغ برنده از فرس تن کوفیان روی زمین
تشنه لب با تن پر نیزه فتاده در پیش برادر عزیز فاطمه


شد جدا دست یداللهی عباس از بدن و بر خاک فتاده سرنگون
پرشده پیکر او ز تیر و زخم صد ضربت نیزه زکوفیان دون

مشک شد پاره به تیری و علم از دست او فتاده میان خاک و خون
می کند گریه به دستان بریده وآن لهیده پیکر عزیز فاطمه


در حرم ناله واعمو بلند است از تشنه لبانی حزین و دل غمین
بعد عباس دگر کسی نباشد خیمه گاه لب تشنه را یار و معین

منتظر بهر قدوم او پیامبر با علی و زهرا به فردوس برین
بوسه زد بر لب خونین برادر در وداع آخر عزیز فاطمه

با قدی خم شده روی سوی حرم شد با اشک دمادم غریب کربلا
رفت و افکند عمود خیمه گاه آب آور بر خاک به صوت وا اخا

کودکان برون زخیمه ها شدند و آه و شیون شان رسیده بر سما
از غم داغ لب خشک اباالفضل سینه اش پر آذر عزیز فاطمه
غلامعلی زجائی ( زائر )


یاعباس(ع)
می رود هستی زینب به میدان با لب تشنه و با چشم گریان یا حبیب الله یا عباس(2)

می رود می برد از دل قرارم می رود می برد از پیکرم جان یا حبیب الله یا عباس(2)

جان من چاره لب تشنگان کن تر لب تشنگان زآب روان کن
دور از گرد خیمه کوفیان کن ای سپهدار تنهای عطشان یا حبیب الله یا عباس(2)

تو پناه خیام تشنه کامی تو امید حرم ، جان امامی
بر تو از حق رسد هر دم سلامی بین حسین تنها در این بیابان یا حبیب الله یا عباس(2)

گرد تو کودکان در آه و فریاد من فدای تو و این قلب ناشاد
حق وجود تو را هدیه به ما داد ای جمالت رشک ماه تابان یا حبیب الله یا عباس(2)

من فدای تو و رخسار ماهت من فدای لب خشک پر آهت
می کند زنده ام برق نگاهت بحر مروت دریای احسان یا حبیب الله یا عباس(2)

ای برادر شوم قربان نامت کی شود خیمه برگردی سلامت
بشنوم بار دیگر من سلامت کز سلام تو زنده شود جان یا حبیب الله یا عباس(2)


ای خدا حافظ این خسته جان باش یاور ساقی لب تشنگان باش
حامی او میان کوفیان باش ای وفا کرده بر عهد و پیمان یا حبیب الله یا عباس (2)
غلامعلی زجائی ( زائر )



یاعباس(ع)
اگر بی دست گردیدم ولی تا جان به تن دارم حسین را می کنم یاری (2)

خدایا من امید خیمه های تشنه لب هستم خدایا من پناه کودکانم گر که بی دستم
حسین مولای من باشد من از عشق حسین مستم حسین را می کنم یاری (2)

خدایا وعده آب روان بر کودکان دادم نثارت شکر بی پایان که در راه تو جان دادم
خدایا در ره دینت دو دست و دیدگان دادم حسین را می کنم یاری (2)

دو دست من گر افتاده ولی تا جان به تن دارم به دندان مشک می گیرم که آبی تا حرم آرم
اگر خون بسته چشمانم، گره افتاده در کارم حسین را می کنم یاری(2)

خدایا مهلتی ده تا حرم را شادمان سازم روا بر تشنگان منتظر آب روان سازم
دل اهل حرم را من دراین غم شادمان سازم حسین را می کنم یاری(2)

کرم کن شاملم لطفت گه بی دستی ام باشد بخون غلطان شدن بهر حسین سر مستی ام باشد
خدایا در رهت قربان تمام هستی ام باشد حسین را می کنم یاری (2)

خدایا آبروی من بود این مشک پر آبم که بهر بردن آن تا حرم من در تب و تابم
در این هنگامه بی دستی ام یا رب تو دریابم حسین را می کنم یاری (2)

خدایا بعد من یاری حسین فرزند زهرا کن الهی یاوری این تشنه را در بین اعدا کن
کرم کن نصرت و یاری تو این مظلوم وتنها کن حسین را می کنم یاری (2)

اگر دستم جدا گشته لبم ذکر تو می گوید فرس را تیز می دانم که راه خیمه را پوید
به دشت خشک خیمه جز نهال غم نمی روید حسین را می کنم یاری (2)

غلامعلی زجائی ( زائر )


یاعباس (ع)

یا فرات، انا الحسین وین ابوفاضل وین عباس (2)

یا فرات قل للحسین وین ابوفاضل وین عباس (2)


با لب تشنه صدایم کرده است بی قرار از این ندایم کرده است
دل پریشان خیمه هایم کرده است از غمش شد در حرم محشر به پا وین ابوفاضل وین عباس (2)

رفت بهر تشنگان آب آورد رفت تا از جان شیرین بگذرد
رفت تا اندوه از دلها برد کو امیر لشکر و صاحب لوا وین ابوفاضل وین عباس (2)

گو که اینک او کجا افتاده است در کجا سر بر زمین بنهاده است
در برت عباس من جان داده است نام او جاوید شد با کربلا وین ابوفاضل وین عباس (2)

ای فرات از کام عطشانش بگو ای فرات از چشم گریانش بگو
از جدا گردیده دستانش بگو گو چه سان شد دستش از پیکرجدا وین ابوفاضل وین عباس (2)

تشنه لب با یاد من آبی نخورد از غم خشکیده لبهایم فسرد
تشنه لب ساقی کنارت جان سپرد جانفشانی کرد در راه خدا وین ابوفاضل وین عباس (2)


آنکه بودی بر حرم باب نجابت اینکه افتاده کنارت ای فرات
ای علمدار حسین روحم فدات کو سپهدار خدا، روح وفا وین ابوفاضل وین عباس (2)

لاله های تشنه ام را دید و رفت العطش از کودکان بشنید و رفت
اشک غم بر حال شان بارید و رفت بزم ماتم شد بپا در خیمه ها وین ابوفاضل وین عباس (2)

ای فرات او پرچم آزادگی است اسوه مردان حق در زندگی است
روح عرفان و دعا و بندگی است می دهد درس بقا اندر فنا وین ابوفاضل وین عباس (2)

راحت جان حسین عباس بود نور چشمان حسین عباس بود
جان جانان حسین عباس بود خیمه گه شد بعد اوغرق وین ابوفاضل وین عباس (2)
غلامعلی زجائی ( زائر )


یاعباس (ع)

کو عباس عزیز فاطمه کشته گردیده کنار علقمه

کو عباس شهید فاطمه کشته گردیده کنار علقمه

بانگ ادرک یا اخا سر داده است در ره من سه برادر داده است
جان خود از بهر اصغر داده است کو عباس عزیز فاطمه

تشنگی کودکان صبرش ربود غصه اصغر به غم هایش فزود
در وفاداری همانندش نبود کو عباس شهید فاطمه

باغبان گلستان تشنه ام ساقی این بوستان تشنه ام
آب آر کودکان تشنه ام کو عباس عزیز فاطمه

شیر دشت کربلا عباس بود مرد میدان بلا عباس بود
حامی دین خدا عباس بود کو عباس شهید فاطمه

کوفیان از رزم او لرزان همه ظالمان از تیغ او ترسان همه
در مصافش کوفیان نالان همه کو عباس عزیز فاطمه

دور از گرد حرم اعدا نمود جان خود را در رهم سودا نمود
پاسداری عترت طاها نمود کو عباس شهید فاطمه

پیکرش یا رب کجا افتاده است سر به خاک کربلا بنهاده است
تشنه لب عباس من جان داده است کو عباس عزیز فاطمه

بعد او زینب اسارت می رود خیمه گاه من به غارت می رود
زائرش گریان زیارت می رود کو عباس شهید فاطمه
غلامعلی زجائی ( زائر )


یازینب (س)
زینب بی خانمانم همسفر با کوفیانم می روم کوفه اسیری

خسته جانی ناتوانم آتش افتاده به جانم می روم کوفه اسیری

از غمت ای جان زینب ز اشک بی پایان زینب
پر شده دامان زینب بعد مرگت ناتوانم می روم کوفه اسیری

روی نی دیدم سرت پاره دیدم پیکرت را
بین ز نیزه خواهرت را سوخت مغز استخوانم می روم کوفه اسیری

تا به مقتل پا نهادم دیدمت از پا فتادم
آه و شیون سر به دادم از غم تو قدکمانم می روم کوفه اسیری

پیکرت در خون شناور پر ز شمشیر است و خنجر
از قفا ببریده خنجر بین به نعشت نوحه خوانم می روم کوفه اسیری

رفتی و داغم فزودی از دلم طاقت ربودی
راحت جانم تو بودی نام تو ورد زبانم می روم کوفه اسیری
ـــ
شد پریشان تو زینب سینه سوزان تو زینب
دیده گریان تو زینب بعد تو زنده نمانم می روم کوفه اسیری
ـ
رفتی و صبرم تو بردی خیمه گه بر من سپردی
از الم جانم فسردی در غمت روز و شبانم می روم کوفه اسیری


الهی هیچ کس چون من نباشد که دائم چشم او پر اشک باشد
مپرس از من که بعد از تو چه دیدم مپرس از من چه محنت ها کشیدم
مپرس احوال من بعد از تو چون شد مپرس از من چرا حالم نگون شد
مپرس از طعنه های خصم بر من مپرس از آن همه دشنام دشمن
مپرس از تیر مسموم نگاهش مپرس از زینب و فریاد و آهش
مپرس از دست های بسته من مپرس از قلب زار خسته من
مپرس چون سر زدم بر چوب محمل مپرس از سوزش صد آه در دل
دگر بیگانه ام با شادمانی ز بعدت مرگ می خواهم ، تو دانی
دگر بعد از تو بیمارم همیشه به داغ تو گرفتارم همیشه
دگر بعد از تو من شادی نبینم دگر بعد تو من ماتم نشینم
مرا غرقاب غم ها کرده ای تو میان خصم تنها کرده ای تو
اگر گردم بود افواج دشمن سرت بر نیزه باشد مونس من
دلم با گردبادی از بلا رفت فغانم تا به عرش کبریا رفت
من و از غم رها ؟ هیهات هیهات من و از تو جدا ؟ هیهات هیهات
غمت بیگانه از خویشم نموده توان و طاقت از دستم ربوده
دگر جز نام تو بر لب نیارم برم نام تو را تا جان سپارم
تمام عمر من پر از غم توست تمام لحظه هایم ماتم توست
شب و روزم شده از ماتمت پر مرا بیداری و خواب از غمت پر
نگیرم ماتمت ؟ استغفرالله ! فراموش غمت ؟ استغفرالله
اگرچه غرقه سیلاب اشکم ولی هر لحظه من بی تاب اشکم
من از نسل بلاجویان عشقم اگر چه محو عشقم ، جان عشقم

غلامعلی رجائی (زائر)

یا زینب (س)

الهی ماتمت کارم بسازد الهی از غمت قلبم گدازد
تو می دانی دلم چون است از غم دلم صد پاره و خون است از غم
به قلبم جز لهیب غم دگر نیست چو من آتش گرفته جان و دل کیست
عجب داغی به قلب من نشاندی عجب اشکی زچشم من فشاندی
عجب دارم چگونه زنده ماندم به نعش بی سر تو نوحه خواندم
ز روی نی مرا تنها تو مگذار مرا اینگونه دست خصم مسپار
تمام روزهایم مثل شب شد ببین این نیمه جانم هم به لب شد
عجب بذر غمی در دل نشاندی به من طعم جدایی را چشاندی
مرا ده با نگاه خود تسلا به من کن این نگه ، هر لحظه هر جا
تمام عشقبازان محو کارم به طوفان بلا محو نگارم
نگار من به عالم تا ندارد میان خوبها همتا ندارد
تمام عمر می سوزم ز داغش در آتش دیدگانم دیده باغش
مگر در آشیان او چه دیدند که آن سان خیمه اش آتش کشیدند؟
غمش از من توان و تاب برده فراقش گلستان من فسرده
به روز و شب نوایم یا حسین است سر و کارم همیشه با حسین است
الهی غصه ام پیوسته باشد مدام از اشک چشمم بسته باشد


غلامعلی رجائی (زائر)

یا زینب (س)

آسمان پر ستاره می کند امشب نظاره بر حسین تشنه کام و نعش های پاره پاره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا ز مولا سر جدا شد محشر کبرا به پا شد
آتش اندر خیمه ها شد بحر غم ها بی کناره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اهل بیتش زار و گریان هر طرف نالان پریشان
دیده تر بر تشنه کامان رأس مولا در نظاره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بس که اشک خون فشاندم بس که دائم نوحه خواندم
طاقتی دیگر نماندم از غم آن شیرخواره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اشک می بارم ز دیده از سر شب تا سپیده
کی چو من محنت کشیده دیده گریانم هماره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من ندارم تاب هجران صبر من آمد به پایان
در برم این نعش عریان زخمش افزون از شماره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا به نیزه آشیان کرد پیر ، طفلان ناگهان کرد
توصیه بر کودکان کرد دیده گریان با اشاره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای که غرقاب بلائی کشته کرببلائی
آمده وقت جدائی الوداع ای پاره پاره


غلامعلی رجائی (زائر)

یا زینب (س)

همسفر با کوفیان ، دختر زهرا شده کو علمدار حسین ، کو سپهدار حسین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رأس مولا بر سر نیزه اعدا شده کو علمدار حسین ، کو سپهدار حسین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوی کوفه می رود زینب خونین جگر با یتیمان حرم ، سینه سوزان دیده تر
از غم قتل حسین می زند هر دم به سر لحظه لحظه عمر او ماتم عظما شده کو علمدار...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیش روی کاروان ، رأس مولا بر سنان کودکان تشنه لب، گرد آن ، گریان دوان
ناله و فریادشان می رود بر آسمان اهل بیت آواره در دامن صحرا شده کو علمدار ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکطرف بی سر تنی روی خاک افتاده است با لب تشنه حسین از جفا جان داده است
بر دلش داغ علی ظالمی بنهاده است مقتل از خون تن پاک او دریا شده کو علمدار ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باد بوسه می زند بر جراحات تنش خصم غارت کرده از جسم او پیراهنش
اشک زینب دم بدم می رود بر دامنش ذکر طفلان حرم، آه و واویلا شده کو علمدار ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خصم بر گرد حرم شادمانی می کند دختری در پای نی ، نوحه خوانی می کند
همسر زار حسین روضه خوانی می کند که عزیزش تشنه لب کشته بر دریا شده کو علمدار ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رأس مولا بر سر نی پریشان همه همره نامحرمان اهل بیت فاطمه
اشک ریزان می دهند سر همه این زمزمه لحظه لحظه عمر ما روز عاشورا شده


غلامعلی رجائی (زائر)


یا زینب (س)

ای در این دشت مرا تاب و توان ای به هر غصه مرا راحت جان
حال جان دادن زینب بنگر دلش از غصه لبالب بنگر
رفتی و تاب و توانم بردی حرمت را تو بمن بسپردی
باورم نیست که تنها شده ام بی تو من همره اعدا شده ام
ای فدای سر و چشمان ترت باورم نیست به نی رفته سرت
آه ، عریان به زمین خفته تنت شده پامال ستوران بدنت
آه بر نیزه سرت بنشسته خصم پیشانی تو بشکسته
تو که غسل تنت از اشک من است ز چه محتاج به غسل و کفن است ؟
غرقه در ماتم تو من چه کنم؟ در فراق و غم تو من چه کنم ؟
کفنت گرد و غبار صحراست غسل از خون تو جمله اعضاست
ای که بر نی نگهت سوی من است بعد از این قتلگهت کوی من است
کاش می شد به برت می ماندم روضه غربت تو می خواندم

غلامعلی رجائی (زائر)

یا زینب (س)

آه ، برادرم کفن ندارد غرقه خون و پیراهن ندارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اسب به نعش بی سرش دواندند بر سر نیزه سر او نشاندند
حرم به دنبال سرش کشاندند کسی خبر ز حال من ندارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسین من جرم و گناهش چه بود که جای یک بوسه به جسمش نبود
چرا عدو جامه ز جسمش ربود غریب کربلا وطن ندارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سر از تن او زقفا بریدند به تیغ کینه حنجرش دریدند
آتش کین در حرمش کشیدند آه ، حسین ، پیراهن ندارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آه بیا فاطمه نعشش ببین بر سر او با حرم بی معین
نوحه بخوان سینه بزن دل حزین که پیکرش غسل و کفن ندارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از ستم و جور سپاه یزید تشنه شده بر لب دریا شهید
به زیر نیزه ها تنش ناپدید کشته چو او دشت و دمن ندارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از تن او خون همه جا جاری است کار حرم بر تن او زاری است
حرم به نعشش به عزاداری است آه حسین من کفن ندارد


غلامعلی رجائی (زائر)

یا عباس (ع)

ای جان به قربانت قربان احسانت عباس ، ابوفاضل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بنگر حسین تنهاست دستم به دامانت عباس ، ابوفاضل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عباس یاری کن ، فرزند زهرا را کن یاوری این مظلوم و تنها را
دور از خیام او کن جیش اعدا را ای جان به قربانت ، عباس ابوفاضل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو غیرت اللهی در عرصه هیجا خشم خدایی در پیکار با اعدا
در اوج سختی هائی تکیه گاه ما دستم به دامانت ، عباس ابوفاضل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای مرحبا بر آن تیغ علی وارت دشمن هراسان از هنگام پیکارت
ای مه خجل کرده انوار رخسارت قربان احسانت ، عباس ابوفاضل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوران کجا دیده چون تو وفاداری فخر حسین باشد او را علمداری
خیمه گه او را الحق نگه داری زینب ثناخوانت ، عباس ابوفاضل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیهات ، مانند تو در وفا آید هیهات ، همچون تو اهل سخا آید
زیبا رخی چون تو ای مه لقا آید قربان دستانت ، عباس ابوفاضل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای که زده بوسه بر دست تو حیدر جان بر لب طفلان از تشنگی بنگر
دیدی تو بی هوش از فرط عطش اصغر خیمه دعا خوانت ، عباس ابوفاضل

غلامعلی رجائی (زائر)

یا عباس (ع)

سقای بی آب ، یا رب که دیده آبی ندارم جز در دو دیده تا زنده ام شرمنده ام از روی طفلان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حیران به مرکب استاده ام من ریزد به خجلت اشکم به دامن
بی دست و تیغم در پیش دشمن بر حال طفلانم دیده گریان تا زنده ام ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دشمن به شادی بر حال عباس با جرئت آید دنبال عباس
بر باد بیند آمال عباس آید ز خیمه فریاد و افغان تا زنده ام..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یا رب چه سان رو بر خیمه آرم بی دست و مشکم ، آبی ندارم
حیران به زانو سر می گذارم بر حال مولا هستم پریشان تا زنده ام ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یا رب بحق آن شیرخواره که تشنه خفته در گاهواره
بگشا به روی من راه چاره هستم به یاد اطفال عطشان تا زنده ام ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخشا برادر ناکامی ام را چون پاره گشته مشکم به صحرا
گردیده ام ، گر محصور اعدا باکی ندارم از قوم عدوان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بر غربت تو مولا غمینم بر تشنه کامانت دل حزینم
دشمن به هر سو اندر کمینم من آب وعده دادم به طفلان تا زنده ام ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرمنده یا رب از تشنگانم آمد به لب از این غصه جانم
خجلت زده من از کودکانم بر گوشم آید آوای آنان تا زنده ام ....


غلامعلی رجائی (زائر)

یا حسین (ع)

آب می گوید حسین ، بی تاب می گوید حسین
از سر شب تا سحر مهتاب می گوید حسین
دیده می گوید حسین ، نادیده می گوید حسین
هر کجا باشد دلی غمدیده می گوید حسین
یار می گوید حسین ، دلدار می گوید حسین
روز و شب هر دیده بیدار می گوید حسین
ناس می گوید حسین ، احساس می گوید حسین
تا قیامت حضرت عباس می گوید حسین
نار می گوید حسین، بسیار می گوید حسین
این زبان تا لحظه دیدار می گوید حسین
نوح می گوید حسین، ذی روح می گوید حسین
زنده باشد هر دلی با روح می گوید حسین
شاد می گوید حسین ، ناشاد می گوید حسین
هر نسیم باد با فریاد می گوید حسین
کام می گوید حسین، ناکام می گوید حسین
فاطمه گریان به هر ایام می گوید حسین
کوه می گوید حسین بشکوه می گوید حسین
دم به دم هر شیعه نستوه می گوید حسین
جان جان گوید حسین ، هفت آسمان گوید حسین
ماه و خورشید و ستاره هر زمان گوید حسین

غلامعلی رجائی (زائر)

یا عباس (ع)

ای من به فدای تو برادر قربان وفای تو برادر
ای داده زبهر تشنگان جان چون تو به وفا ندیده دوران
ای داده برای کودکان دست مظلومتر از تو کشته ای هست ؟
تو آینه علی نمایی تو آیت سرخ کربلائی
دیدم که به چشم تر مکرر زد بوسه به دستان تو حیدر
چون تشنه کنار آب بودی زهرا ز خودت رضا نمودی
افسوس که فرق تو شکستند بس طعنه به حضرت تو گفتند
دست تو که از بدن جدا شد تا روز جزا وفا نما شد
آن تیر که بر چشم تو بنشست اعضای مرا ز غصه بگسست
بی تاب تو آب ، ای برادر سازم تو خطاب ، ای برادر
ای دار و ندار من اباالفضل ای باغ و بهار من اباالفضل
ای که به رخت رشک برد ماه بر نعش تو من آه کشم ، آه
رفتی و ز من تاب و توان رفت چون بی تو سوی خیمه توان رفت ؟


مطلع سروده در لحظه ورود به کربلا
غلامعلی رجائی (زائر)

یا عباس (ع)


ای مظهر ایثار و وفا حضرت عباس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای روح مناجات و دعا حضرت عباس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بنگر حرمم تشنه به قربان وفایت از خیمه گه آل علی کن تو حمایت
بگشا گره از کار حسین جان بفدایت درد حرمم کن تو دوا حضرت عباس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داری ز علی حیدر کرار نشانه در جود و سخا، فضل و وفائی تو یگانه
هیهات که بیند چو تویی چشم زمانه ای شیر صف کرببلا حضرت عباس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جانها بفدای دل غمدیده ات عباس خیمه نگهش دوخته بر دیده ات عباس
عالم بفدای لب خشکیده ات عباس ای صابر در اوج و بلا حضرت عباس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از فرط عطش کودکی افتاده زمین است بر حال علی اصغر من خیمه غمین است
امید همه بر تو یل ام بنین است دست تو بود دست خدا حضرت عباس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در اوج بلا تکیه طفلان حسینی عباس علی نور به چشمان حسینی
جانم بفدای تو که جانان حسینی آبی برسان آل مرا حضرت عباس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من جز تو در این دشت بلا یار ندارم بر خیمه گهم یار و نگهدار ندارم
من فخر کنم جز تو علمدار ندارم از غم برهان آل عبا حضرت عباس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بنگر حرم تشنه و بی تاب برادر رو جانب میدان طلب آب برادر
از چشم علی دور ببین خواب برادر امید حسینی تو اخا حضرت عباس



مطلع سروده در حرم امام حسین (ع)
غلامعلی رجائی (زائر)

یا علی اکبر

تشنه بابا علی یوسف لیلا علی یا علی یا علی (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حاصل عمر حسین نوگل زهرا علی یا علی و یا علی (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیمه در تاب و تب است از غمت روزش شب است
جان زینب بر لب است قبله جانها علی یا علی و یا علی (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از حرم آید دوان در برت ای تشنه جان
می کشد از دل فغان ای گل زهرا علی یا علی و یا علی (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای عزیز جان من جان برون گشتت زتن
با پدر گو یک سخن چشم خود بگشا علی یا علی و یا علی (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من پریشان توأم دیده گریان توأم
سینه سوزان توأم یوسف بابا علی یا علی و یا علی (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای پدر بهر خدا دیده بر رویم گشا
درد بابا کن دوا اوفتاد از پا علی یا علی و یا علی (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کودکانت دیده تر همسرت خونین جگر
می زند هر دم به سر نوگل لیلا علی یا علی و یا علی (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاره پاره پیکرت شد دو تا فرق سرت
جان دهم من در برت تشنه تنها علی یا علی و یا علی (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پر شد از خون دامنت جان برون شد از تنت
لعن حق بر دشمنت رفتی از دنیا علی یا علی و یا علی (2)


غلامعلی رجائی (زائر)

یا زینب (س)

کشته افتاده در خون ای رخ پاک تو گل گون ثقتی یا حسین قبلتی یا حسین (3)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بی کفن افتاده ای در پهنه این دشت و هامون انت کهفی یا حسین قبلتی یا حسین (3)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای سپهر و آسمانم در برت من نیمه جانم
بر فلک رفته فغانم پیکر پاک تو گل گون ثقتی یا حسین قبلتی یا حسین (3)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ماه بدر کامل من داغ هجرت حاصل من
غصه تو قاتل من هاله ای بر رویت از خون ثقتی یا حسین قبلتی یا حسین (3)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آه ، بر تن سر نداری یک نفر یاور نداری
جامه بر پیکر نداری خصم آن را برده بیرون ثقتی یا حسین قبلتی یا حسین (3)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیش چشم دختر تو بر سر نی شد سر تو
آه ، آه از حنجر تو که بریده کوفی دون ثقتی یا حسین قبلتی یا حسین (3)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیر بر قلبت نشاندند پیکرت در خون کشاندند
اسب بر نعشت دواندند غسل اعضای تو از خون ثقتی یا حسین قبلتی یا حسین (3)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آسمانها بر تو گرید کهکشانها بر تو گرید
جمله جانها بر تو گرید شام عاشوراست اکنون ثقتی یا حسین قبلتی یا حسین (3)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از سر مرکب نگونی غوطه ور در بحر خونی
بر زمین افتاده چونی تشنه در این دشت و هامون ؟ ثقتی یا حسین قبلتی یا حسین (3)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قبله جان گشته ای تو کشته عطشان گشته ای تو
تیرباران گشته ای تو زخمت از اندازه افزون ثقتی یا حسین قبلتی یا حسین (3)

مطلع سروده در حرم امام حسین (ع)
غلامعلی رجائی (زائر)
یا زینب (س)

جان زینب می گدازد ناله های بی صدایت
----------------------------------------------------------------------------------
جان رسیده بر لبم از غصه های کربلایت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کو مجالی ای برادر در بر نعشت نشینم سنگ و تیغ و تیر و نیزه از تن پاکت بچینم
کاش می مردم که این سان پیکرت عریان نبینم بند از بندم گشوده ماتم کرببلاست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بس که گریه کرده زینب اشک در چشمش نمانده در نمی آید صدایش بس که بهرت نوحه خوانده
ماتمت هفت آسمان را در عزای تو نشانده انبیا و اولیایند جمله در بزم عزایت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مادرم زهرا پریشان در عزایت روضه خواند تن به مرگی سرخ دادی تا که دین بر جا بماند
فدر رنجی را که دیدی جز خدای تو نداند کاش می شد تا به میدان جان خود سازم فدایت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حبس گردیده نفس در سینه من ای برادر بس که شیون بر تو کردم قلب من گشته پر آذر
همره دختت سکینه می زنم بر سینه و سر کو علمدار شجاع و مهربان و باوفایت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بر اسیری ای حسین جان در رهت تن داده زینب دیده گریان سینه کوبان بر تنت افتاده زینب
بر بریده حنجرت لب ، صیحه زن بنهاده زینب می رسد بر گوش جان از عصر عاشورا صلایت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لشکر کوفه به گردم ، گر اخا غرق سرور است من فدای این سری که بر سر نی غرق نور است
هر کجا نام حسین است شیعه از ذلت به دور است در فضا پیچیده هر جا این شعار جانفزایت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الوداع ای پاره پاره پیکر از کینه عریان الوداع ای غرقه خون ، بی سرافتاده به میدان
ماتمت پایان ندارد تا ابد ای شاه عطشان مکتب آزادگان است خط سرخ نینوایت