سیصدو اندی مرد..

با کدام آبــرویـی روز شمـارش باشیم
عصرها منتظر صبح بهارش باشیم

کاروان سحـرش مال هـمـه، جـا دارد
تا که جا هست ،چرا گرد و غبارش باشیم

 

 


سالها منتظر سیصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

بارها كار دل ما به دستش افــتـاد
یادمان رفت كه ما در پی کارش باشیم

گـیـرم امـروز بـه ما اذن ملاقاتی داد
مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم

ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش
حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟

اگـر آمـد خـبـر رفـتـن مـا را بـبـریـد
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم

مهدی....

مهدى اى آبى‏ترین احساس‌ها!
اى معطر از شمیم یاس‌ها
اى تو خورشید شبِ یلداى من
اى همه انگیزة فرداى من!
اى نشانى از خدا، خال لبت
عاشقم، عاشق بسوزد در تَبَت‏
اى که دستت روى دوشِ آفتاب
چشم من با یاد تو رفته به خواب‏
اى که جارى از کلام تو غزل
صاحب دنیا تو بودى از اَزَل‏
ترجمان لحن خیس اشکها
رازدار گفتگوهاى خدا
اى که با دریا تکلّم مى‏کنى
برکه‌ها را پرتلاطم می‌کنی‏
اى قرار ما همه آدینه‏ها
درمیان سبزى سبزینه‏ها
مهدى! اى از نسل گلهاى سپید
اى شِفابخش دل مجروح بید
غیبت تو فصل زرد بى‏کسى است‏
انتظارم، رویش دلواپسى است
یاد تو تا در دلم آمد فرود
شعر من بى‏اختیار از تو سرود
بعد از این من باغبانى مى‏شوم‏
باغبان بى‏نشانى مى‏شوم‏
تا بِکارم بذر ناب انتظار
در دل ابرىّ خود، فصل بهار

تو آمده ای...

تو آمده ای تا...

شاید دلیل خلقت آدم تویی؛ چرا که همه راه ها به تو ختم می شوند. حتم دارم جاده ها سر به پای تو گذاشته اند تا به مقصد برسند.تو آمده ای تا ازل را با ابد پیوند بزنی و غم ها را به لبخند مبدل کنی.

سرنوشت ها را تو ختم به خیر خواهی کرد و همه دست ها را به دوستی خواهی رساند.

تو که بیایی، دیگر هیچ کودکی غمگین نخواهد بود.

حتم دارم که بعد از آمدنت، هیچ کدام از شب های آسمان، بی مهتاب نخواهد ماند.

وقتی که تو بیایی...

عدالت، کلمه ای است که تنها با آمدن تو کامل می شود. تنها تویی که می توانی عدالت را خوب بنویسی، حتی زیباتر از همه شعرهایی که شاعران سروده اند.

در سایه دستان تو، زمین آسوده از خیال همه جنگ های جهانی، آرام خواهد خوابید. وقتی که تو بیایی، هیچ دموکراسی باعث کشته شدن زنان و کودکان بی دفاع نخواهد شد.

تو که بیایی، تنها دموکراسی، عدالت خداوند است که جاری خواهد شد.