صداي غربتت را مي شنيدم

در آغوشت به اين ميدان رسيدم

خوشم چون در ميان اين شهيدان

فقط من روي دستت آرميدم

به تو گفتم نكن گريه نگفتم قهر كن با من

نكردي قهر اگر برگو چرا با من نمي جوشي

همه اهل حرم دلخسته بودند

همه سرها به ني بشكسته بودند

ز بس كوچك بد آن جسم لطيفش

سرش راروي نيزه بودند

اي واي كه قنداقه تو در خون است

هر برگ تو اي غنچه من گلگون است

خود گو كه چه سازم به اين تيري كه

هر شعبه آن از طرفي بيرون است

خبر اومد تو خيمه مشك عمو دريده

از شرم روي اصغر رنگ رباب پريده

مادر مي گفت به طفلي كه هيچ چي شير نداره

صبح كه بشه عمو جون مي ره و آب مياره

تو خيمه ها به جزصبر چاره كسي نداره

عموت رفته عزيزم ايندفعه آب مياره

يه قطره آب نمونده ميون مشك پاره

غصه نخور عزيزم شايد بارون بباره

از گرمي تن تو گهواره هم مي سوزه

لب رو لبت مي ذارم اما لبم مي سوزه

چطوري پيكرت رو ببرم سوي خيمه

الهي شكر رقيه بيهوشه توي خيمه

در كنار روي تو جلوه ماهي نبود

از عطش بر لعل تو قوت آهي نبود

 

گرچه از فرط عطش رنگ و رويت رفته بود

گرچه گلبرگ تنت نورس نشكفته بود

علي علي

نرگس مستانه ات در نشان خار و بود

حنجر نورانيت رونق بازار و بود

روي دستان پدر آخرين ميثاق تو

چشم شوم حرمله اولين مشتاق تو

برد تا جام جنون سربه سر هوش تو را

حرمله آندم بريد گوش تا گوش تو را

حرمله با كار خود پاسخ ارباب و داد

با سه شعبه تير خود تشنه اي را آب داد

اي كه از سوز عطش سوخته لبات

سينم و زخمي نكن با پنجه هات

هر چقدر چنگ بزني شير نمي ياد

ديگه بعد از عمو آب گير نمي ياد

اوني كه تشنه ها رو آب مي داده

دست و مشكش توي صحرا افتاده

اي شير خواره حسين علي اصغر علي اصغر مدد

بند قنداقت ديگر گسستم

مي ريزد خونت از بين دستم

لب گشا من را صدا كن

كمتر اي گل دست و پا زن

تا نبيند چشم مادر

دست و پا زير عبا زن

اي علي اصغرم

عاقبت غنچه ام

خشكيده شد

خشكيد و هر طرف

پاشيده شد

گل فروشم گل فروشم

خون چكد از دست و دوشم

حاجي من برده از سر

لب زدنهاي تو هوشم

از ظلم حرمله

من مي سوزم

او خندد بر من و

حال و روزم

مانده ام حيران خدايا

مي كند مادر تما شا

از خجالت از خجالت

مي كنم من قبر خود را

اين طرف بابايت در اضطراب

آن طرف بر راهت چشم رباب

سر به قبرت مي گذارد

ترسم از غم جان سپارد

بي خبر در خيمه خواهر

در بغل گهواره دارد

غم مخور اي كودك جانباز من غم مخور اي آخرين سرباز من

غم مخور اي كودك خاموش من قتلگاه تو شده آغوش من

من نمي گويم كه چشمت باز كن هر چه مي خواهي برايم ناز كن

ليك گويم اين ره پيوند نيست پاسخ اشك پدر لبخند نيست

بند قلبم پاره كردي گريه كن آسمان بيچاره كردي گريه كن

اينچنين با خنده بيتابم مكن از خجالت بيش ازين آبم مكن

اي اميدم اي تمام هست من دست و پا كمتر بزن بر دست من

اي گل نيلوفر سرخ و سفيد اي بهشت آرزوها را كليد

برگ گلهاي لبت را باز كن كمتر اي بابا برايم ناز كن

تشنگي در مهد خوابت را گرفت دست گلچين هم گلابت را گرفت

واي علي اصغرم

اين من و اين شور و شرر من و پر قنداقه علي اصغر

اينهمه يار و ياور و دل و دلبر من و پر قنداقه علي اصغر

بسه يك موي توام اگه تو نبودي منم نبودم

دست خودم نيست آقاجون دوست دارم با همه وجودم

اينهمه يار و ياور و دل و دلبر من و پر قنداقه علي اصغر

ريخته خدا روز ازل تو گل وجودم از گل وجود تو

از نفست زنده مي شم بود و نبودم بوده از بود و نبود تو

اينهمه يار و ياور و دل و دلبر من و پر قنداقه علي اصغر

قبل ولادت مي زده دلي ميون سينه پر تب و تابم

بعد ولادت يادمه علي علي شده لالايي خوابم

از كوچيكيم تا به حالا با شنيدن نام تو خراب خرابم

آقا مي شم تا وقتي كه گداي هميشگي طفل ربابم

اينهمه يار و ياور و دل و دلبر من و پر قنداقه علي اصغر

كتاب حق تويي تويي گهواره تو مثل رحل كتابه

دور فلك بسته به يك چرخش چشاي طفل ربابه

خنده تو دل مي بره دل مي بري از دل ابوفاضل

 

خدا نخواد گريه كني گريه تو قاتل ابوفاضل

اينهمه يار و ياور و دل و دلبر من و پر قنداقه علي اصغر

اي اهل كوفه رحمي اين طفل جان ندارد ديشب به گاهواره تا صبح ناله مي زد

هنگام گريه كوشد تا اشك خود بنوشد اي هرمله مك تير يك سو فكن كمان را

پير همه بود اگر چه خود كودك بود مي كرد به ني اشاره مي گفت رباب

اي گل چه زود دست خزان كرد پرپرت هر كس كه ديد رأس تو را روي نيزه ها

خواهد كه آب گويد اما زبان ندارد امروز روي دستم ديگر توان ندارد

اشكي كه تر كند لب دور دهان ندارد يك برگ گل كه تاب تير و كمان ندارد

صبرش به غريبي پدر اندك بود اي كاش سر نيزه كمي كوچك بود

رفتي و رفت خنده ز لبهاي خواهرت آهي كشيد وگفت كه بيچاره مادرت

لالالالا بخواب آروم قهرنكن من طاقت ندارم

لالالالا بخواب آروم تانگيره دشمن سراغت

لالالالابخواب آروم مشك سقا شد پاره پاره

لالالالاگل تشنه ازكجا مادر آب بيارم

لالالالا گل تشنه مي سوزم از لبهاي داغت

لالالالاگل تشنه آسمون هم ابري نداره

از داغ خود شرر به دل ماسوا زدي خود چاره ساز عالم و بيچاره مانده ام

چشم رباب منتظرت مانده اصغرم بند دل كباب به قنداقه بسته ام

اي آسمان سينه من پر شراره ات اين تير اگر به كاسه چشمم نشسته بود

از بس به روي دست پدر دست و پا زدي آخر به كار اين گلوي پاره مانده ام

از خنده تو آب شده قلب مضطرم تابوت تو به زير عبا دست خسته ام

از من مگير فيض نگاه دوباره ات ديگر نداشت غصه در خون نظاره ات

ترسم به خيمه ها نرسيده جدا شود دست رقيه بعد تو زنجير مي شود

مردم به حال مادر تو خنده ها كنند اين سر كه مانده بر گلوي پاره پاره ام

ديگر كسي تكان ندهد گاهواره ام هر جا به روي نيزه نمايد اشاره ات

خبر عمو اومده نرسيده آب عزيزم پرستوي سپيدم پر مزن مرو مادر

خماري چشم تو تير به قلب رنجور مي زنه عمو نيومد زسفر تا كه برات آب بياره

بخند تا كه نبينم حال بي قراري رو خبر عمو اومده نرسيده آب عزيزم

سرم و كنار مي برم برا خنكاي لبت به بابا مي گم بدون اگه علي شير نداره

كي گفته غمش آبه از غم تو بي تابه خبر عمو اومده نرسيده آب عزيزم

اگه داري مي ري سفر قرآن بگيرم رو سرت تو مي ري و خيمه ميشه برا همه مثل قفس

بخند تا كه نبينم حال بي قراري رو خبر عمو اومده نرسيده آب عزيزم

ميون يه خيمه داره مادري زبون مي گيره يه مادري شش ماهشو به روي سينه اش مي ذاره

رقيه شده بيهوش تا بري در آغوشش پرستوي سپــــــيدم پر مــــــــزن مرو مادر

پسرك تشنه لبم لالايي بخواب عزيزم دل از تو نبريدم دل مكن مرو مادر

پسركم گريه نكن دلم داره شور مي زنه خدا كريمه پسرم شايد كه بارون بباره

ببين بارون چشم از ابر نو بهاري رو پسرك تشنه لبم لالايي بخواب عزيزم

كه نريزه اشك چشام روي تركاي لبت اين آخرين سربازته درسته شمشير نداره

مي دونم روي دستت تير مياد ومي خوابه پسرك تشنه لبم لالايي بخواب عزيزم

تو مي ري و پشت سرت بارون اشك مادرت نمي موني از غم تو مي مونه تو سينه نفس

ببين بارون چشم از ابر نو بهاري رو پسرك تشنه لبم لالايي بخواب عزيزم

دل مادري كه شكست دل آسمون مي گيره بارون تو ابر چشاش يا تو آسمون ستاره

بابات گفته درآره گوشوارش رو از گوشش دل از تو نبريدم دل مكن مرو مادر


اي اهل كوفه رحمي اين طفل جان ندارد ديشب به گاهواره تا صبح ناله مي زد

هنگام گريه كوشد تا اشك خود بنوشد اي هرمله مكش تير يك سو فكن كمان را

شمشير اوست آهش فرياد او تلظي منت به من گذاري يك قطره آب آريد

با من اگر بجنگيد تا كشتنم بجنگيد مادر نشسته تنها در خيمه بين زنها

تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن خواهد كه آب گويد اما زبان ندارد

امروز روي دوشم ديگر توان ندارد اشكي كه تر كند لب دور دهان ندارد

اين برگ گل كه تاب تير وكمان ندارد جانش به لب رسيده تاب بيان ندارد

بر كودكي كه در تن جز نيمه جان ندارد اين شيرخواره در كف تير و سنان ندارد

جز اشك خجلت خود آب روان ندارد جز شانه امامش ديگر مكان ندارد



مادر به جاي آب زشرم تو آب شد بيهوده پا به سينه من مي زني مكوب

مثل هميشه بوسه زدم روي گونه ات آتش گرفت سوخت و غرق سراب شد

حتي خيال قطره آبي سراب شد امالبم زتاول رويت كباب شد


از بس ترك به روي ترك بسته بر لبم وقتي عمود خيمه عباس را كشيد

شرمنده لبت پسرم آفتاب شد گفتم رباب خانه عمرت خراب شد

ابر قحط و آب آسمانت خشك شد شوره‌زار چشمها بود و زبانت خشك شد

گرم روياي تماشاي پدر بودي ولي آخرين لبخند هم روي لبانت خشك شد

پير همه بود اگر چه او كودك بود صبرش به غريبي پدراند كبود

مي‌كرد به ني اشاره مي گفت رباب اي كاش سرنيزه كمي كوچك بود

اي‌گل چه زود دست خزان كرد پرپرت رفتي و رفت خوده ز لبهاي مادرت

هركس كه ديد روي تو را روي نيزه‌ها آهي كشيد و گفت بيچاره مادرت

ز فــرط نــا له نــایم زخــم مــادر دلــم ، چشمم صدایـم زخم مـادر

برای کـند ن قـبـرت درایــن خاک تــمــام پــنـجه ها یم زخم مـادر

زموی دست وپایم خونه لای لای گلوم ازلای لایم خونه لای لای

ز بس که لطمه بر خود مادرت زد کنار گونه ها یم خونه لای لای

نفس بر سینه در دل نیشتر بـــود جــگراز دل، دل از پــرریـشتـر

عزیزم با که گویــم ایـن مصیبت کــه قـد ، تیر از تــو بیشتربــود

همـه اهـل حــرم دل خسته بودند همه سرها به نی بشکسته بودند

زبس کوچک بـدآن جسم لطیفش سرش را روی نیـزه بسته بودند

بر نیزه ها سرت (لای لای علی علی)3 بیـچـاره مـادرت (لای لای علـی علـی)3

فـصـل غــم آمده و وقت خزانت پسرم گفتـی ومی دهم ای نــازتــکانــت پـسـرم

خجلت وداغ تو و خـنـده دشمن کم بود مانـده ام مـــا ت لب خــنده کنانت پـسـرم

کرده ای خون بدلم بس که زبان راپی آب مـی کشــیدی زعـطـش دوردهانت پـسـرم

لب به لب می زدی وجان به لب می کردی آب پـیـدا نـشــد و رفـت تـوانـت پـسـرم

چاره می خواستی و مرحم آبی که نهد به ترکـهـای عـطـش بــار لـبـانـت پـسـرم

دیدم از دور کسی چاره درد ت ی کرد وای با تیرسه شعبه کرد نشـانـت پـسـرم

مــی برم زیر عــبــا یم که نبیند مادر تاکنـم همـره این تیرنها نت پـسـرم

کاش ازقـبـرتــوبــاقـی اثــری هــیـــچ نــبــود کاش نـیـزه نشود فاتحــه خوانت پـسـرم

اینقدر گریه نکن هیچکی جوابت نمی ده غـیــر تــیـر حـرمـله کـسی آبـت نمی ده

مادرت شیرنداره توکه اینوخوب میدونی چراهـی زبـونـت ودورـلبـت می گردونی

آسمون ابری شده یا چشم من تارمی بینه بارون یااشک توکه روی لبهام می شینه