این عمار


این عمار نگو،خودم عمارتم

عاشق منطق و فكر بیدارتم

پسر فاطمه جسم تو كامل است

من گرفتار آن دست بیمارتم

رهبرم اگه لب تر كنی،سر و فدا می كنیم

اشاره كن،كل دنیا رو ما كربلا می كنیم

هر دفعه طنین صدات و از مناره ها می شنویم

ما یاد غربت صوت امام و  شهدا می كنیم

مرگ بر فتنه گر پست و وقیح

مرگ بر ضد ولایت فقیه

مكتب فقط حذب علی

رهبر فقط سید علی

سید خامنه غرق تكبیرتیم

عاشق چهره و صورت پیرتیم

رهبرم هیئتی ها همه رهرو رهند

ما همه قبظه ی دست شمشیرتیم

ما فدای نگاه و شونه ی خسته ات می شیم

رهبرم عصا دست نگیر كه ما عصای دستت می شیم

مرگ بر فتنه گر پست و وقیح

مرگ بر ضد ولایت فقیه

حزب فقط حزب علی

رهبر فقط سید علی

کاروان اسرا


میرسد بر گوش بانگ قافله

نیست حرفی از جدایی فاصله

دست دختر وصله ی دست پدر

بی خبر از درد پا و آبله

لحظه زیبا میگذشت اما چه زود

دست هایی در کمین حیله بود

شوکت زینب محیا بود و بس

سایه ی عباس بر پا بود و بس

شبه پیغمبر به روی مرکبش

در مصاف اربا اربا بود و بس

ناگهان بغضی گلویی را گرفت

رشته ی هر گفت و گویی را گرفت

با نگاهش دیده ای تر شد ولی

چهره ای حیران و مضطر شد ولی

شایدم راز نهان کودکی

بر غم این غصه بستر شد ولی...

کربلا فصل کبود زینب است

درکی از عمق شهود زینب است

میرسد کم کم زمانی که کمان

میرود مردی به جان بازی جان

اکبرش کو اصغرش کو ناگهان

دیده شد هفتاد و دو سر بر سنان

خیمه بازاری مثال شام شد

هتک حرمت ها همه انجام شد