شهادت امام رضا ع

امام رضا تويي درمون دردم
امام رضا دل و نذرِ تو كردم
امام رضا همه عالم مي‌دونند
كبوترات دلا رو مي‌سوزنند
پر مي‌كشند توي صحن و سرايت
نام تو رو همه با هم مي‌خونند
هر كي‌ مي‌خواد كرب و بلا رو ببينه
يا كه بره دشتِ نينوا بشينه
اگه بره حرمِ رضا مي‌بينه
كربلا تو ايرانِ ما همينه
امشب آقا يه دلي خسته داره
يه حجره‌ي تاريك و بسته داره
منتظره كي جوادش بيايد
ناله كنان سر رو خاكا مي‌زاره
مي‌گه جواد اي گلِ نازنينم
آمد دگر لحظه‌ي آخرينم
كي مي‌شه تا بيايي اي اميدم
يه بار ديگه پسرم رو ببينم
باز دلم مثلِ پرستو شده
ديونه‌ي ضامنِ آهو شده
پر زده در مشهد دلدارِ خود
زائر آن گلشن خوشبو شده
اي دلِ من دلبرِ من يا رضا
سايهِ تو بر سرِ من يا رضا
هر شبه در خواب و خيال آورم
در دل و جان ياد تو را يا رضا
خاطرم آيد كه گرفتم بغل
پنجره فولاد تو را يا رضا
اي دلِ من دلبرِ من يا رضا
سايهِ تو بر سرِ من يا رضا
از روزي كه دل شده سيرابِ تو
تشنه‌ي سقاخونه‌ات گشته‌ است
اي كه نمك گير دلم كرده‌اي
كفترِ آب و دونه‌ات گشته‌ است
اي دلِ من دلبرِ من يا رضا
سايهِ تو بر سرِ من يا رضا

رحلت رسول  اعظم ص

از پيش زهرايت مرو،‌ زهرا پريشان مي‌شود
از هجر تو اي مهربان، پيوسته گريان مي‌شود
گويد كه اي باباي من، منو به همراهت ببر
روح تو در جسم من است، بي تو چه بي‌جان مي‌شود
دانم كه بعد تو پدر، بي حرمتي گردد فزون
اين دخترِ غمپرورت، در كوچه حيران مي‌شود
بابا قسم بر اين حسين، بر اشكِ چشمانِ حسن
بي من مرو، بي تو دلم، شامِ غريبان مي‌شود
بعد تو من غم بينم، گردد علي خانه نشين
بي تو به دست دشمنان، بر نيزه قرآن مي‌شود
بعد تو فرزندم حسن، غربت نشينِ‌غم شود
با پاره‌هاي غصه‌اش، مسمومِ دوران مي‌شود
بعد تو مي‌دانم حسين، بر خاك داغِ كربلا
در بين خونِ حلقِ خود، لب تشنه غلطان مي‌شود

رفتي و آتش زدي با رفتنت بال و پرم
هر شب به يادت آورم گرد يتيمي بر سرم
پشت و پناهم ـ اي تكيه‌گاهم ـ باباي من باباي من
تاب و تبِ من‌ ـ ذكرِ لبِ من ـ باباي من باباي من
واي از دو چشمِ بسته
زهرا دلش شكسته
بعد تو اي باباي من بيمار و سرگردان شوم
در بينِ ديوار و دري با محسنم گريان شوم
خون بر دلم شد ـ غم حاصلم شد ـ باباي من باباي من
عمرم خزان شد ـ اشكم روان شد ـ باباي من باباي من
واي از دو چشمِ بسته
زهرا دلش شكسته
روزي كه دشمن آيدش با آن جفاي بي عدد
در پيشم نوگلم سيلي به روي من زند
بي تو چه سازم ـ اي چاره سازم ـ باباي من باباي من
اين شهرِ غمها ـ زهراي تنها ـ باباي من باباي من
واي از دو چشمِ بسته
زهرا دلش شكسته

شهادت امام حسن مجتبی ع

واي از اين دور و زمونه     واي از اين همسر و خونه
الهي كسي تو دنيا         مثلِ من غريب نمونه
وقتي تو كوچه رسيدند     به دلم نمك پاشيدند
پيش چشمام مادرم رو     سيلي بر رخش كشيدند
دلِ من خيلي ستم ديد    مادرم رو دست غم چيد
اما اون ضاربِ سيلي       تا من و مي‌ديد مي‌خنديد
حلِ مشكلاتِ من شد      آخرِ حياتِ من شد
زهرِ يارِ زندگاني               باعثِ نجاتِ من شد

سوزم از سوزِ جگر                در ميانِ خانه‌ام
همسرم زهرِ جفا                  كرده در پيمانه‌ام
من شمعم و زينب                 مي‌شود پروانه‌ام
جسم من در آتش و              حاصلش چشمِ ترم
دردِ من را مي‌خَرَد                 ناله‌هاي خواهرم
آخر مرا كشته انتظارِ مادرم      قسمتِ من اين شده
دشمنم يارم شده                 ديدنِ روي عدو
هر دمي‌ كارم شده               طعنه‌ها تيري بر اين
قلبِ بيمارم شده                  چشمِ خونبارِ حسين
روز و شب زارم شده              خواهر غمديده‌ام
چون پرستارم شده               اين بهارِ زندگي
چون شبِ تارم شده
اين طشت غرقِ خون يار و غمخوارم شده

روضه اربعین

آقا جان یا صاحب الزمان اربعین اومده زینب بدون داداش به کربلا برگشته یا صاحب الزمان  اهل بیت امام حسین باز به کربلا برگشتن . همان جا که سیلی به صورت ها می زدند

همان جا که گوشواره رابا گوش می کشیدند

همان جا که گلوی علی اصغر را پاره پاره کردند

همان جا که آقا ابی عبداله الحسین صورت به صورت جوانش علی اکر گذاشته بود

همان جا که ابا عبدالله دستان بریده قمر بنی هاشم را می بویید و می بوسید .

آقا جون شما به عموتان خیلی علاقه دارید این دلها همه کربلایی شدن و هوای حرم سقا را دارند

همان کربلا همان علقمه که ابلفضل با دست بریده تیر به چشم خورده ، مشک پاره شده ، عمود بر سر نازنینش خورده ، ناگهان با صورت به زمین افتاده ،

اربعین اومده و دوباره داغ زینب تازه شد داغ بچه ها تازه شد

آقا جون مهدی فاطمه ، زینب امانت دار کربلا بعد از مدت ها فراق به کربلا برگشته و با زبان بی زبانی می گه داشم : همه بچه هاتو به سالم آورده ، هرکاری که گفتی انجام دادم هر سفارشی که دادی اطاعت کردم اما داداش جان خواهرت زنب سراغ دختر کوچک سه سالتو ازم نگیر دختر کوچیکت تو خرابه شام جا گذاشتم .

ای ساربان ......

ای ساربان! ای ساربان! محمل نگهدار
آمد به منزل کاروان، منزل نگهدار
محمل مران، محمل مران، شهر دل اینجاست
این کاروان خسته دل را منزل اینجاست

اینجا بهار بی خزانِ من خزان شد
از برگ برگ لاله هایم خون روان شد
اینجا همه دار و ندارم را گرفتند
باغ و گل و عشق و بهارم را گرفتند
اینجا به خاک افتاده بود و هست عباس
هم مشک خالی، هم علم، هم دست عباس
اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد
اینجا ز آل الله منع آب کردند
با تیر طفل شیر را سیراب کردند
اینجا صدای العطش بیداد می کرد
بر تشنه کامان آب هم فریاد می کرد
اینجا همه از آل پیغمبر بریدند
ریحانه ی خیر البشر را سر بریدند
اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
قرآن به زیر دست و پا پامال گردید
اینجا به خون غلطید یک گردون ستاره
اینجا کشید از گوش، دشمن گوشواره
اینجا زدند آل علی را ظالمانه
شد یاس ها نیلوفری از تازیانه
اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت
دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت
اینجا به گردون رفت دود آه زینب
حَلقِ بریده شد زیارتگاه زینب
اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد
اینجا زگریه ناقه ها در گِل نشستند
دُردانه های وحی در محمل نشستند
ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟
ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟
با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟
با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟
خون جگر از دیده ام بر چهره جاریست
پیراهن آوردم به همره، یوسفم نیست
تصویر درد و داغ در آیینه دارم
چون آفتاب آتش درون سینه دارم
خاموش و در دل گفتگو با یار دارم
در سینه داغ هیجده دلدار دارم
بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم
اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه
بی تو چگونه من روم سوی مدینه
ای کاش چون تو پیکرم صدچاک می شد
ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد
گیرم که زنده راه یثرب را بپویم
زهرا اگر پرسد حسینم کو چه گویم؟
بگذار تا سوز دلم مخفی بماند
این صفحه با سوز خود میثم بخواند