شهادت امام دهم ع

دسته دسته فرشته ها هر شب
بر تو عرض سلام می کردند
و بزرگان آسمانی ها
پیش تو احترام می کردند

گوشه های نگاهتان گرم است
بسکه خورشید مهربان دارید
ذره ای هم به ما بتابانید
از نگاهی که بیکران دارید

باید از فاطمه اجازه گرفت
تا که نام تو را ترنم کرد
باید آری برای ذکر شما
یا وضو داشت یا تیمم کرد

گر چه خون کرده اند بعضی ها
دل القاب آسمانی را
ولی این ماه صاحبی دارد
که زمین می زند کسانی را -

که جسارت به آسمان کردند
آسمانی که عالم اسماست
نام هایی که آسمان هم گفت:
ذکر اسمائشان "و ما احلی "است

گرچه آغاز شعر امشب را
گله از دست ناکسان کردیم
بگذریم ماه ، ماه علی است
به علی واگذارشان کردیم

لوحی از یک زیارت جامع
بهترین هدیه شما بر ماست
لوح سبزی که امتداد آن
در میان صحیفه زهراست

لحظه لحظه حیاتتان اینجا
جان تازه به آسمان می داد
سیره های زلال و پاک شما
عکستان را به ما نشان می داد

رزق های تمام این عالم
گر چه در دست آسمانت بود
گر چه هر روز آفرینش هم
احتیاجش به لقمه نانت بود

لیک هر روز ای تواضع محض
در پی رزق کار می کردی
و همیشه به نام بسم الله
سفره ات را بهار می کردی

می نویست زمین کلامت را
می سراید زمان برای ما
دوست داریم بشنویم از تو
چند آیه بخوان برای ما

چشمهایت چقدر خون گرمند
که گدا را به خانه می خوانند
دستهایت جقدر پر مهرند
که کسی را زدر نمی رانند

آه دنیا چه کرده ای با خود
با خودت با امام خوبیها
مهر دیدی و در عوض کردی
دشمنی با تمام خوبیها

با بهشتی که توی چشمانش
حرمین استجابت داشت
با همان جانشین حقی که
بر زمین و زمان نیابت داشت

تو چه کردی که آسمان لرزید
از غم و غصه های خورشیدش
از جگرهای پاره پاره او
از شب و روزهای تبعیدش

این علی چهارمی بوده
که به خانه نشینی اش بردند
و شبانه دو دست او بستند
به شب دل غمینی اش بردند

باز شب شد و باز ومردی را
سر برهنه به کوچه ها بردند
خاطرات شکسته او را
به مدینه ، به کربلا بردند

کینه هاشان شکفت وقتی که
ضربه از آفتاب می خوردند
بی حیا ها به ناسزا آن شب
پیش چشمش شراب می خوردند

در همانجا که بزم شور و شراب
داغ های تو را شرر می زد
بغض سنگین اشک چشمانت
به حوالی کوفه پر می زد

به همانجا که دست زنها را
به سر شانه هایشان بستند
و به دستان دختر حیدر
همگی را به ریسمان بستند
***
کاش آن لحظه آسمانها را
روی کوفه خراب می کردند
چون اسیران اهل بیتی را
خارج از دین خطاب می کردند
شام مثل فضای کوفه نبود
که علی را حساب می کردند!
با سری که به چوب می بستند
خواهری را عذاب می کردند
وای آن لحظه بر شما چه گذشت
که کنیز انتخاب می کردند

شهادت امام هادیع

آن روز از کبوتر زخمی پری نبود

خورشید فاطمه که به این لاغری نبود

شد مثل مادرش به خدا راه رفتنش

فرقی که داشت این که جوان بستری نبود

آیا دلیل غصّه ی او زهر بوده؟ نه

از آن شراب، دردسر بدتری نبود

یک بی حیا و ظرف شراب و امام بود

اما به لعل لب، لب چوب تری نبود

یک شهر دشمن از همه جانب ولی دگر

چشم طمع که در پی انگشتری نبود

آنجا کشنده بود که در پیش دختران

میزد یزید چوب، وَ آب آوری نبود

ای کاش در مقابل چشمان خواهری

رأس بریده داخل طشت زری نبود

فریاد می کشید صدای گرفته ای

بابا محاسن تو که خاکستری نبود

وای از غروب شام غریبان که ناقه بود

امّا میان جمع، علی اکبری نبود

دیگر زبان روضه ی من لال یک کلام

من فکر می کنم خبر از معجری نبود

شهادت امام هادی ع

دسته دسته فرشته ها هر شب
بر تو عرض سلام می کردند
و بزرگان آسمانی ها
پیش تو احترام می کردند

گوشه های نگاهتان گرم است
بسکه خورشید مهربان دارید
ذره ای هم به ما بتابانید
از نگاهی که بیکران دارید

باید از فاطمه اجازه گرفت
تا که نام تو را ترنم کرد
باید آری برای ذکر شما
یا وضو داشت یا تیمم کرد

گر چه خون کرده اند بعضی ها
دل القاب آسمانی را
ولی این ماه صاحبی دارد
که زمین می زند کسانی را -

که جسارت به آسمان کردند
آسمانی که عالم اسماست
نام هایی که آسمان هم گفت:
ذکر اسمائشان "و ما احلی "است

گرچه آغاز شعر امشب را
گله از دست ناکسان کردیم
بگذریم ماه ، ماه علی است
به علی واگذارشان کردیم

لوحی از یک زیارت جامع
بهترین هدیه شما بر ماست
لوح سبزی که امتداد آن
در میان صحیفه زهراست

لحظه لحظه حیاتتان اینجا
جان تازه به آسمان می داد
سیره های زلال و پاک شما
عکستان را به ما نشان می داد

رزق های تمام این عالم
گر چه در دست آسمانت بود
گر چه هر روز آفرینش هم
احتیاجش به لقمه نانت بود

لیک هر روز ای تواضع محض
در پی رزق کار می کردی
و همیشه به نام بسم الله
سفره ات را بهار می کردی

می نویست زمین کلامت را
می سراید زمان برای ما
دوست داریم بشنویم از تو
چند آیه بخوان برای ما

چشمهایت چقدر خون گرمند
که گدا را به خانه می خوانند
دستهایت جقدر پر مهرند
که کسی را زدر نمی رانند

آه دنیا چه کرده ای با خود
با خودت با امام خوبیها
مهر دیدی و در عوض کردی
دشمنی با تمام خوبیها

با بهشتی که توی چشمانش
حرمین استجابت داشت
با همان جانشین حقی که
بر زمین و زمان نیابت داشت

تو چه کردی که آسمان لرزید
از غم و غصه های خورشیدش
از جگرهای پاره پاره او
از شب و روزهای تبعیدش

این علی چهارمی بوده
که به خانه نشینی اش بردند
و شبانه دو دست او بستند
به شب دل غمینی اش بردند

باز شب شد و باز ومردی را
سر برهنه به کوچه ها بردند
خاطرات شکسته او را
به مدینه ، به کربلا بردند

کینه هاشان شکفت وقتی که
ضربه از آفتاب می خوردند
بی حیا ها به ناسزا آن شب
پیش چشمش شراب می خوردند

در همانجا که بزم شور و شراب
داغ های تو را شرر می زد
بغض سنگین اشک چشمانت
به حوالی کوفه پر می زد

به همانجا که دست زنها را
به سر شانه هایشان بستند
و به دستان دختر حیدر
همگی را به ریسمان بستند
***
کاش آن لحظه آسمانها را
روی کوفه خراب می کردند
چون اسیران اهل بیتی را
خارج از دین خطاب می کردند
شام مثل فضای کوفه نبود
که علی را حساب می کردند!
با سری که به چوب می بستند
خواهری را عذاب می کردند
وای آن لحظه بر شما چه گذشت
که کنیز انتخاب می کردند