رمضان
رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا
مستعد سفر شهر خدا کرد مرا
از گلستان کرم طرفه نسيمى بوزيد
که سراپاى پر از عطر و صفا کرد مرا
نازم آن دوست که با لطف سليمانى خويش
پله از سلسله ديو دعا کرد مرا
فيض روحالقدسم کرد رها از ظلمات
همرهى تا به لب آب بقا کرد مرا
من نبودم بجز از جاهل گم کرده رهى
لايق مکتب فخر النجبا کرد مرا
در شگفتم ز کرامات و خطاپوشى او
من خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا
دست از دامن اين پيک مبارک نکشم
که به مهمانى آن دوست ندا کرد مرا
زين دعاهاست که با اين همه بىبرگى و ضعف
در گلستان ادب نغمه سرا کرد مرا
هر سر مويم اگر شکر کند تا به ابد
کم بود زين همه فيضى که عطا کرد مرا
***
بيا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عيد به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک ميکده عشق را زيارت کرد
مقام اصلى ما گوشه خرابات است
خداش خير دهاد آن که اين عمارت کرد
بهاى باده چون لعل چيست جوهر عقل
بيا که سود کسى برد کاين تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابى
کسى کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شيخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روى يار نظر کن ز ديده منت دار
که کار ديده نظر از سر بصارت کرد
حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسيار در عبارت کرد