دعا

دعـا بس اسـت عـزیـزم بـرای همسایه
کمی دعـا به خودت کن به جـای همسایه


بـرای تک تکشان مغفـرت طلب کـردی
ولـی بـه روت درآمـد صـدای همسایه


ز گریـه های تو نـزد علی گلـه کردنـد
مرا کشـد بخـدا شکـوه هـا ی همسایه


امـام عصـرم و از فعلـشان خـبـر دارم
که گشت مرگ تـو زهـرا دعـای همسایه


تو روی خوب و خوشی بهرشان نشان دادی
به زندگـی تـو ندیـدی وفـای همسایه


تمـام روز و شبت را دعـایشـان کـردی
ولی چـرا شـده مزدت جفـای همسایه


بـرای بیعـت شیطـان حیـدرت بردنـد!
جلـو نیـامـده حتـی دوتـای همسایه


به روز حادثـه دیـدم حیـاط خانه ی من
ز کیـنـه پـر شـده از رد پـای همسایه


ز نقـل جـار و سپس دار تـو کنـد محسن
دعـا به خویـش پس از هـر دعای همسایه

کَلِّمینِی

جانِ علی! جانم فدایت کَلِّمینِی

کُشتی مرا با گریه هایت کَلِّمینِی

حرفی بزن، آهی بکش، بیچاره ام کرد

این اشک های بی صدایت کَلِّمینِی

بسته ست جان من به پلک نیمه جانت

می میرد آخر مرتضایت کَلِّمینِی

از غصه هایت با علی هم درد دل کن

ای در صبوری بی نهایت کَلِّمینِی

روضه بخوان امشب بخوان از داغ محسن

با من بگو از آن حکایت کَلِّمینِی

از ماجرای کوچه که چیزی نگفتی

تا دق نکرده مجتبایت کَلِّمینِی

پلکي بزن تا قلبهامان جان بگيرد

جان شهید کربلایت کَلِّمینِی

نيمه نگاهي کن به حال زينبين و

بردار دست از این دعایت کَلِّمینِی

سلام فاطمیه

 

سلام فــاطــمـــیــه سلام مــاه مـاتــــم

سلام اشک و گریه سلام نــالـه و غـــم

سلام ای ســیـاهـی سلام ای کــتـیــبــه

سلام بـزم روضــه سلام نـــوحـه و دم

سلام سـیـنه زن ها سلام گـریـه کـن ها

سلام سـوز ســینـه سلام اشـک نـم نـم

سلام مــــادر مــــا سئوال کیف حالک

سلام آتـــــش و در سلام زخم و مرهم

سلام عـصمـت الله سلام عـــفــــت الله

سلام ای رشــیـــده سلام قــامــت خــم

سلام لـطــمــه دیده سلام اشــک ِدیــده

سلام یــاس پـر پر سلام یــار هـمـدم

سلام بـی نــشــانـه سلام درد ِشــانــــه

سلام خـاک کـوچه سلام مـسـجـد غــم

سلام ای مــدافــــع سلام دســت رافـع

سلام جسم مجروح سلام روی مـبـهـم

سلام دل شــکـسته سلام دسـت بـستــه

سلام شــیــر خـیــــبر سلام مــرد عـالـــــم

سلام شـــاه مـردان سلام چــشم گریـان

سلام مــرد خــانــه سلام چـشم مـَحـرم

سلام کوثرت کو کجاست یاورت کو

سلام غیرت الله بگو که همسرت کو

اشعار فاطمیه اول  

ميان شعله-(دل آتيش نا مهربونه)

دل آتيش نا مهربونه

غنچه رو با گل مي سو زونه

در شعله ور ، گل بي سپر ، در پشت در بود

در پيش طفلان جان مادر در خطر بود

با كينه هاي بسيار ، ميون ظلم و آزار

نقش گل پيمبر ، مونده به روي ديوار

اي واي خدا ، اي واي خدا ، اي داد بيداد

در خون تپيده بود و به غم خو گرفته بود

آهسته فضه شانه بانو گرفته بود

آمد برون ز خانه پي ياري امام

مجروح بود و دست به پهلو گرفته بود

داغ پسر ، فراق پدر ، سوز ميخ در

راه نفس به سينه زهر سو گرفته بود

كارش ميان كوچه به نا محرم اوفتاد

از مرد كور ، بانويي كه رو گرفته بود

تنها ميان آن همه پيراهن علي

در دست خويش با همه نيرو گرفته بود

يك باغ سرخ زخم وشكوفا تر از همه

زخمي كه جا به گوشه ابرو گرفته بود

مزد حمايت از ولي الله ، مدالها

از ضربت غلاف به بازو گرفته بود

سينه دريا غرق خونه

كسي نديده ساحلي پهلو شكسته

كسي نديده دريا رو با دست بسته

يكي اسير كينه ، يكي روي زمينه

اين صحنه رو الهي ، هيچ بچه اي نبينه

اي واي خدا ، اي واي خدا ، اي داد بيداد

مزد حمايت از ولي الله مدالها

از ضربت غلاف به بازو گرفته بود

افتاد اگر دوباره ولي دست بر نداشت

موجي ز آ ه بود وبه مسجد قدم گذاشت

من كه شكسته بال تر از هر كبوترم

باريده سنگ فتنه زهر سوي بر سرم

معصومه را در آتش بيداد حد زريد

رفته زيادتان كه بهشت پيمبرم

اجري نخواست غير مودت به دخترش

تا حد كشت ظلم و ستم نيست باورم

اي تيغهاي تشنه بگيريد در برم

من پيش مرگ غربت غمهاي حيدرم

از دستهاي دست خداوند بند وا كنيد

ور نه كنار قبر پدر شكوه مي برم

تا گيسوان خويش پريشان نكرده ام

بر دار تيغ از سر آقا و سرورم

آيد هر آنچه پيش به يك موي او قسم

با خود امام خويش سوي خانه مي برم

دست علي كه باز شد او نذر گريه داشت

تا خانه را به مقدمشاز پيش لاله كاشت