روی دستای یتیمان کاسه های پره شیره

از نگاشون میشه فهمید باباشون داره می میره

یکیشون با گریه میگه دیگه هم بازی ندارم

بی تو امشب روی خاکا غریبانه سر می ذارم

هرکی اومده عیادت روی لبش ام یجیبه

دیگه خوب نمیشه مولا آخرین حرف طبییه

کنار بستر مولا صدای گریه بلنده

حسنش با دست لرزون داره زخمشو می بنده

همگی بی تابند اما امون ازگریه دختر

مرهم زخم باباشه چادر خاکی مادر

قطره اشک حسینو وقتی بابا می بینه

همه حرف نگاهش با گل ام البنیه