جز دیده ی من کسی ندیده

نه دیده کسی و نه شنیده

با چشم به خون نشسته ی خود

در کوچه جوان قد خمیده

دیدم که پرستو راه لانه گم کرد

مادر جوانم راه خانه گم کرد

من بودم و اشک دانه دانه

بر ماه بدیده ام نشانه

دستش بگرفتم و ببردم

من صاحب خانه سوی خانه