مادر خوبی ها
پیش ماها همیشه میخندی
توی خلوت همیشه گریونی
مثل موهای من شدی مادر
این روزا بدجوری پریشونی
کمکت میکنم رو پا وایسی
دو قدم راه نرفته میشینی
تو تموم وسایل و دیگه
حسشون میکنی، نمی بینی
زیر چشمت یه سایه افتاده
سایه ای که شبیه یک دسته
به خودم هی امید میدم که
دست تو خوب میشه. نشکسته
یاد محسن میاد روی گونت
روی سینه که دست میذاری
واسه ی خواهش نرو مادر
هی دلیل کبود میاری
من دعا میکنم بمون اما
با دعای تو بی اثر میشه
بستری که پر از گل زخمه
این شبا رو به قبله تر میشه
چشماتو بستی و داری میری
بین ما یک نفس فقط راهه
رسم دنیا همیشه این بوده
عمرگلها همیشه کوتاهه
+ نوشته شده در یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۳ ساعت 22:0 توسط مختار فریادی
|
اینجانب مختار فریادی ذاکر اهل بیت عصمت و طهارت با راه اندازی این وبلاگ بر آن شدم که در دنیای مجازی سهمی در نشر مسائل فرهنگی و مذهبی خصوصا ارزش های اسلامی داشته باشم امیدوارم موردشفاعت ائمه هدی قرار بگیرم .