عزیز دلم!

آمده ام تا بلندترین مثنوى عشق را برایت زمزمه كنم .

 آمده ام تا حرف هاى نگفته ام را برایت بگویم .

آمده ام تا اشكهایم را بر تو ببارانم و سیرابت كنم .

آمده ام تا دل بى تابم را بى قرارتر كنم .

آمده ام تا سراغ مولایم را از تو بگیرم .

آمده ام تا از على و رضایت او بپرسم .

 

مى دانى، آن گاه كه پدرت به خواستگاریم آمد، تمام وجودم را شادمانى فرا گرفت. پس به چشمان با حیاى او نگریستم و گفتم به خدا سوگند من براى حسن و حسین (ع) هم چون مادرى دلسوز خواهم بود و تو امروز مرا نزد مولایم سرافراز كردى.

به دنیا كه آمدى على تو را با نام خدا و رسول و ولى او آشنا كرد و پرسید نامش را چه برگزیده اى؟ گفتم در هیچ امرى بر شما سبقت نمى گیرم و على نام عمویش را بر تو نهاد. تو در میان بنى هاشم زیباترین بودى چون ماه، و من نگران چشم حاسدان كه مبادا پسركم را آسیبى رسانند. هر چند كه مى دانستم تو مى مانى تا حسین بماند.

تو مى مانى تا فدایى فرزند گرامى رسول الله باشى. تو مى مانى تا زهراى پیامبر را دلخوش كنى و این همه را از بوسه هاى على بر دست و بازوى تو دریافته بودم.

یادت مى آید؟ تو تازه زبان گشوده بودى، على تو را كنار خود نشاند و فرمود: بگو یك، تو گفتى یك. بعد فرمود: بگو دو، توخوددارى كردى و گفتى شرم دارم به زبانى كه خدا را به یگانگى خوانده ام، دو بگویم و باز لبان مقدس على بود و پیشانى بلند تو!

 جز این هم انتظار نمى رفت. على خود معلّم تو بود و پس از او جان و دل زهرا، حسن و آقای مان حسین باب هاى علم را بر توگشودند و تو شدى موحّدى بزرگوار، با شجاعت و ایثار على، صبر و كرم حسن و شهامت و جهادگرى حسین و چه كسى براى یارى اباعبدالله شایسته تر از تو؟

 چه خوب مى دانست على! كه هنگام شهادتش فرمود: جز فرزندان زهرا كسى در اتاق نماند و تو با دل شكسته و كوله بارى از حسرت پشت در به انتظار ماندى. چیزى نگذشت، زینب آمد و پیغام داد على تو را به درون خوانده. تو نیز در كنار فرزندان زهرا جاى گرفتى و على دست حسینش را در دستان تو گذاشت. نگاهت كرد و گریست و سفارش حسین را را به تو كرد که مبادا تنهایش گذاری!

 مرحبا بر تو! كه حسین را آن گونه كه باید شناختى. شنیدم كه در غربت نینوا به برادرانت گفتى: در نثار جان هایتان تقصیر نكنید و گمان مبرید كه حسین برادر ماست، نه! چنان است آن بزرگوار که امام و سید و بزرگ و پیشواى ما بوده و حجت خداوند عالمیان در روى زمین و فرزند فاطمه زهرا و نور دیده رسول خداست.

 آرى تو همیشه حسین را مى خواندى و من از ادب تو خرسند مى شدم. تنها یك بار - آخرین بار - او را  برادر خواندى. گفتند فریاد « یا اخا ادرك اخاك »تو دل حسین را سخت لرزاند.  برادر خود را به تو رساند و سرت را در دامان مادرش فاطمه دید و دانست راز برادر گفتنت را...


عباسم !

 وفاداریت زبانزد ملكوتیان است. خدا نكند تو شرمگین زینب باشى.

نمى دانم آن پلید مرد دوزخى چگونه جرأت كرد برایت امان نامه بفرستد !


مظلومم !

 نه فرات كه جاى جاى عالم تا قیامت كبرى مظلوم تر از مولایت حسین و مظلوم تر از تو نخواهد دید.
چه سعادتى براى تو بالاتر از آن كه سجاد (ع) به دست خود تو را دفن كرد. آرى تو را، و البته پدرش حسین را.

سقاى كربلا !

علمدار حسین!

ابوفضائلم!

ابا قربة!

قسم به ظهر عاشورا،

 قسم به ركعت هاى خونین عشق،

قسم به آفتاب،

قسم به آب،

 قسم به آب...

تو امروز سیراب تر از هزار دریایى و خوشبوتر از هزار گلاب ناب.

 مباركت باد بال هاى سبز بهشتى ات.

 سلام خدا و فرشتگان و پیامبران بر تو باد .

 سلام بندگان صالح و شهدا و راستگویان بر تو باد.