وفات حضرت معصومه ع
و دانه ريخت بيايي کبوترش باشي
دوباره آينه اي در برابرش باشي
نه اينکه پَر بکشي و به شهر او نرسي
ميان راه پرستوي پرپرش باشي
«مدينه» شهر غريبي براي «فاطمه» هاست
نخواست گم شده اي مثل مادرش باشي
خدا تو را به دل بی قرار ما بخشيد
و خواست جلوه اي از حوض کوثرش باشي
به «قم» رسيدي و گم کرد دست و پايش را
چو ديد آمده اي سايه ی سرش باشي
اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
و تا هميشه تو ياس معطرش باشي
نگاه تو همه را ياد او مي اندازد
به چهره ات چه مي آيد که خواهرش باشي
خدا نخواست تو هم با «جوادِ» کوچکِ او
گواه رنج نفس هاي آخرش باشي
نخواست باز امامي کنار خواهر خود...
نخواست «زينبِ» يک شام ديگرش باشي
شاعر: قاسم صرافان
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹ ساعت 22:28 توسط مختار فریادی
|